راه عشق


(خطر اسپویل)

حتماً شنیده‌اید که زن و شوهر بعد از مدتی شبیه به هم می‌شوند اما این ایده که عاشق و معشوق به رنگِ خیال محبوب در می‌آیند تا همچنان مورد قبول او باشند، چندان طرفدار ندارد. «اسب سفید بالدار» ساخته‌ی مهیار ماندگار خط داستانی‌اش را بر اساس همین ایده بنا می‌کند: داستان دختر بچه و پسر بچه‌ای که همدیگر را دوست دارند اما به اقتضای زمان و مکان از هم دور می‌اُفتند. دختر دوست دارد پسر اسب سفید بالداری باشد که دوباره پیش او باز می‌گردد و پسر به مرور زمان واقعاً به اسب سفید بالدار تبدیل می‌شود و پس از سال‌ها به شهر دختر باز می‌گردد تا به وصال محبوب برسد.

وقتی فانتزی( یا امر غیرواقعی) در دل زندگی روزمره زنده شده و به راحتی پذیرفته می‌شود، رئالیسم جادویی شکل می‌گیرد. در «اسب سفید بالدار» شخصیت اصلی پسری‌ست که به موجودی افسانه‌ای تبدیل شده اما مردم شهر هیچ مشکلی با ظاهر متفاوت او ندارد و به راحتی وجود او را می‌پذیرند. هر چند که می‌توان کلیت داستان را از منظر دختر مورد بررسی قرار داد و تبدیل شدنِ مرد به اسب را تصور ذهنی یک دختربچه از ازدواج دانست؛ با این‌حال فیلم برای جا انداختنِ این موقعیت عجیب، شهر وقوع داستان را قدیمی و جنگ‌زده به تصویر می‌کشد و زمان را به گذشته‌ای نزدیک منتقل می‌کند تا حضور یک حیوان در میان جمع انسان‌ها شکل قابل قبول‌تری به خود بگیرد.

با اینکه «اسب سفید بالدار» همین طوری هم فیلم تلخی است، اما وقتی در انتهای کار «لولیتا»(1962) و «برد من»(2014) ترکیب می‌شوند تا سرنوشت اسب بالدار را چنین غم‌بار رقم بزنند، نمی‌توان به این موضوع فکر نکرد که برای عاشق، عشق مقصد نیست. بلکه لذت بردن از مسیری‌ست که به وصال معشوق منتهی می‌شود.

«اسب سفید بالدار» را در ودیو ببینید