راوی صادق روزگار سپری شده

موچین در میانه دهه هشتاد ساخته شده. درست در زمانی که طبقه متوسط شهری ایران می‌رفت تا با یک پوست‌اندازی اساسی سبک زندگی خود را تغییر دهد. فضای سیاسی و اجتماعی نسبت به یک دهه قبل‌تر خیلی عوض شده بود و همه چیز انگار شیفت شده بود به سمت ارزش‌های دهه شصت. شعارها قرار بود طبقات فرودست و نیازهای آن‌ها را پوشش دهد و دیگر کمتر کسی به خواسته‌ها و نیازهای طبقه متوسط شهری (خصوصاً جوانان آن طبقه) اهمیت می‌داد. عشق یک چیز کودکانه و گناه‌آلود تعبیر می‌شد و همه چیز به سمتی می‌رفت که طبقه متوسط شهری در آن نقشی نداشت. اما نکته جالب توجه واکنش این طبقه بود. برای یک دوره چهار ساله این طبقه که هنوز در شوک این حذف به سر می‌برد، به جای واکنش خشمگین به این حذف ناگهانی خواسته‌ها و نیازهای خود را از چشم قدرت سیاسی پنهان کرد و به کُنج دنج خلوت خود برد. عشق را و نیاز به آزادی را در پستوها پنهان کرد و تلاش کرد به جای مطالبه، این خواسته‌ها را در درون طبقه خودش پنهان کند. موچین روایتی کوتاه از چنین دورانی است. داستان عشقی پنهانی است که ممنوعه می‌شود و در نهایت فاجعه‌ای را رقم می‌زند. فاجعه‌ای که البته مثل شکل و ماهیت این طبقه بسیار روشنفکرانه و مینی‌مال است. آماتوریسمی که از سر تا پای فُرم فیلم می‌بارد ظاهراً تنها راه‌حل موجود در آن دوران برای نشان دادن تنش بوده است. دوربینی عصبی که با کات‌های تند و تیز میان شخصیت‌ها می‌چرخد تا احوالات آن‌ها را نشان دهد اتفاقاً در آن اتمسفر و زمانه جواب می‌داد. این دوربین بی‌قرار و شلخته بازتاب بیرونی بود از درونیات طبقه‌ای که فعلاً تصمیم گرفته بود سکوت کند و در برابر وقایعی که داشت ماهیتش را زیر سوال می‌برد به آشفتگی رسیده بود. برای همین این دوربین و این روایت کوتاه با همه خام‌دستانه بودنش به ما آدرس درست و مسیر مشخص از یک طبقه را می‌دهد که دو سال بعد از ساخت این فیلم اعتراضی سانتی‌مانتال انجام داد و بعد انگار در میان تاریخ گم شد. نیازهایش دیگر جدی گرفته نشد و در میان مشکلات مادی و اقتصادی رنگ باخت. طبقه‌ای که می‌کوشید جامعه ایرانی را لیبرالیزه کند و به سمت یک مدل زیست بورژوآمنشانه ببرد در میان مصیبت‌هایی که برای آن آماده نبود حذف شد و به سمت یک خودبیگانگی تاریخی حرکت کرد. موچین از این زاویه خاصیتی تاریخی دارد و به ما که در تابستان 1400 آن را تماشا می‌کنیم دورانی را نشان می‌دهد که لیبرالیسم طبقه متوسط شهری به محاق رفته بود اما هنوز میل و اُمید به بقا داشت. میل و اُمیدی که پس از چهارده سال تبدیل به یاس شده و مطالباتی که حالا در برابر انبوه فشارهای اقتصادی رنگ باخته است. موچین راوی صادق روزگاری سپرده شده و طبقه‌ای در هم شکسته است و به همین دلیل فیلم ارزشمندی است.