روابط معیوب


سوسک را هم می‌توان در امتداد دیگر آثار کاوه مظاهری ارزیابی کرد. یک زن و مرد غریبه از طبقات مختلف اجتماعی در یک خانه به عنوان کارگر و کارفرما در کنار هم حضور دارند. هر کدام مصائب و مشکلاتی دارند. تلفن‌هایشان زنگ می‌خورد و آن‌ها با افراد آن‌ور خط دعوا می‌کنند. نشانه‌هایی وجود دارد که افراد آن طرف خط همسر این دو نفر هستند. این‌جا هم با شبکه‌ای از ارتباطات مواجه هستیم که آدم‌ها را به متصل می‌کند. اما مشکل این‌جا است که اساس این روابط معیوب است. نه مرد صاحب‌خانه با همسرش و نه زن کارگر با همسرش و نه حتی مرد صاحب‌خانه و زن کارگر (که مشخص است میانشان رابطه عاطفی وجود دارد) روابط‌شان در مسیر درستی حرکت نمی‌کند. بحث درباره سلامت یا عدم سلامت این روابط نیست. بحث درباره این است که این روابط اساساً نباید شکل می‌گرفته که حالا و امروز در سیکل و چرخه‌ای معیوب آدم‌ها را دچار یک فقدان از جنس فقدان تمام افراد طبقه متوسط آن دوران کند.آدم‌هایی که در یک الیناسیون و خودبیگانگی جمعی در میانه و پایان دهه هشتاد فراموش کردند از زندگی و بودن و زیست در جامعه ایران چه می‌خواهند. آرمان‌های نیم‌بندشان در میانه دهه هشتاد دچار فروپاشی شد و این فروپاشی اولین و جدی‌ترین تاثیر خود را بر روی روابط این طبقه گذاشت. در سوسک هم مثل فیلم موچین ما با آدم‌هایی مواجه هستیم که در همان گام اول در روابط‌شان شکست خوردند و بعد از گیج خوردن از ضربات مهیب و مشت‌های محکمی که جامعه به روح و روان آن‌ها زده بی‌هدف دنبال چیزی می‌گردند که فراموش شده و از بین رفته. ابراز علاقه نیم‌بند مرد صاحب‌خانه به زن کارگر و رد این ابراز علاقه توسط زن کارگر نشان می‌دهد فاصله طبقاتی میان طبقات مختلف جامعه ایران به قدری زیاد است که آن‌ها کنار هم فقط زندگی می‌کنند و درکی از وضعیت و شرایط هم ندارند. پایان پا در هوا سوسک در واقع پایان یک دوران هم هست که در این دوران می‌رفت آرمان‌هایی هر چند نصفه و نیمه و نیم‌بندی شکل بگیرد که البته شکل نگرفت و در نطفه خفه شد تا ما با نسلی سرخورده مواجهه باشیم که در آینده و بعد از گذشت سالیان نه درکی از رابطه دارند و نه می‌دانند از زندگی چه می‌خواهند. این سرخوردگی به شکل شگفت‌انگیزی شکل طغیان هم به خود نگرفت و در حد یک سری اعتراضات پراکنده و سطحی باقی ماند تا نشان دهد آن نسل و خصوصاً طبقه متوسط آن نسل نه تنها زندگی و رابطه که اعتراض معطوف به هدف مشخصی را هم بلد نیست و دچار یک پارانویا و آشفتگی فکری است که تا به امروز هم ادامه دارد.