متولد یک روز گرم تابستان در اهواز. آخرای جنگ. مامانم می گه می تونستی متولد نشی اگه یکی از اون موشک ها می خورد به بیمارستان...فرصت زندگی بهم داده شد. امیدوارم انسان بودن و آزاده شدن رو پیدا کنم.
زندگیساز...
ایدهی اولیه روتوش، تکاندهنده است: زنی، در خانه شاهد حادثهای غیرمترقبه برای همسرش است. ولی او عامدا کاری نمیکند تا مرد بمیرد. فیلم با این ضربهی اولیه آغاز میشود. فاجعهای که آرام برگزار میشود و حالا در ادامه، ما با زن قصه همراه میشویم تا احتمالا از دلیل این رفتار نامعمول او آگاه شویم.
زن، یک روزنامهنگار است که تخصصاش روتوش عکسهاست. او، جاهایی که نباید دیدهشود را اصلاح میکند تا آنها قابلیت در دسترس عمومبودن را پیدا کنند. این خود، هوشمندی اول فیلم است. عنوان و انتخاب شغل شخصیت اصلی که میتوان با گذشت داستان، برداشتی استعاری نیز از آن داشت. حالا از این لحظه میتوان به لایهی بعدی داستان وارد شد و این پرسش را مطرح کرد که چرا آن زن، انقدر راحت و عادی، با مرگ تدریجی همسرش برخورد کرده است؟ او برای آنکه مساله را عادی جلوه دهد، با مادر همسرش تماس میگیرد و جویای حال او میشود. کمی بعد، سراسیمه از محل کار خارج شده و به خانه باز میگردد. گویی حالا متوجه آن شده که با چه معضل بزرگی روبرو خواهد بود. نقطه عطف دوم فیلم همین جاست. او حالا شروع به بازسازی حال خود به هنگام دیدن این صحنه میکند. بار اول میزانسن را طوری میچیند که گویی ناگهان با جسم بیجان مرد روبرو شده ولی خودش از بازیِ خود راضی نیست. کمکم اتودهای دیگری را امتحان میکند و سرانجام به یک حالت میانه میرسد. جایی که خودش هم بتواند آن را باور کند.
روتوش، شبیه شهربازیِ کاوه مظاهری، تلاش دیگری از او برای آسیبشناسی روابط زناشویی از دریچه یک کنش غیرمعمول است. اگر آنجا، یک بازی، ناگهان از سوی کودک حالت جدی به خود میگرفت، اینجا یک نمایش، کمکم بار تراژیک به خود میافزاید. مظاهری، از دل ترسیم این قصههای نامعمول، آسیبشناسی روابط انسانی را نشانه رفته. الگویی پیشبرد دو قصه، از یک غافلگیری پیروی میکند. یکی با آن شروع میشود و دیگری با آن به پایان میرسد. تجربهای که در روتوش، منسجمتر از فیلم دیگر در پیش مخاطب جلوه میکند اما باز هم میتوان به رغم مدیوم فیلم که بایستی در چند دقیقه، گرهافکنی، بحران و گرهگشایی را در درام پرورش دهد، نقد فیلم قبلی را وارد دانست که چرا این داستانهای غیرمعمول، رابطه علت و معلولی منسجمتری را دارا نیستند. در حقیقت ما در مقام مخاطب وقتی به آنها نزدیک میشویم، پیش از چگونگی وقوع این داستان، با سوال چراییاش روبرو میشویم و این عاملی برای عدم همراهی کامل با فیلم میشود. به رغم این ضعف، ولی روتوش و شهربازی را میتوان به عنوان تجربههایی جسورانه که با مسیرهای غیرپیشبینیشده، درصدد ورود به جهانهای قابل انتظار آدمها و نقبزدن به درونشان را دارد، تماشا کرد و با آنها همراه شد.
گویی قصهی اصلی در خود آن عکس دو نفره مرد و زن است که جایی بالای دیوار اتاقشان جا خوش کرده. آنجا که بیروتوش، درون آدمها با هم درگیر شده است...
مطلبی دیگر از این انتشارات
حتی نمیتوانستم درست راه بروم
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیدای پنهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چیزهایی هست که نمیدانی