شخصیت سوزی

در روزهای بی‌خبری با شخصیتی مواجه هستیم که می‌تواند ساعت‌ها و روزها قصه‌های جذاب و شنیدنی برای ما تعریف کند، اما فیلم کاملا او را می‌سوزاند و ابتر رها می‌کند. مشخص نیست که به شغل می‌پردازیم یا شخصیت، گذشته یا حال، تنها بودن پیری یا مذهبی بودن یک پیرمرد. سردرگمی نه تنها در محتوا، بلکه در ساختار هم دیده می‌شود. نیمه‌ی نخست فیلم با حفظ فرم و تصاویر داخلی در فضاهای بسته احساس انزوا را منتقل می‌کند اما ناگهان، بدون هیچ تغییری در محتوا یا گره‌گشایی مشخصی، دوربین تصمیم می‌گیرد فرم را بشکند و از فضای بسته بیرون بزند.

در نیمه‌ی نخست فیلم، که در لوکیشن‌های داخلی می‌گذرد، میزانسن‌ها، نورپردازی‌های طبیعی و سایه روشن‌ها چشم‌گیر هستند، اما وقتی به لوکیشن‌های خارجی می‌رسیم مشخص می‌شود که روزهای بی‌خبری این جذابیت‌های بصری خود را مدیون محیط است و نه اشخاص پشت دوربین. هر چه پیش‌تر می‌رویم دوربین بیشتر خودش را گم می‌کند و نماهای انتهایی، که پیرمرد مقابل درب خانه‌ی دخترش نشسته است، به هیچ وجه قابل قبول نیست. از تدوین هم ابتکار جذابی نمی‌بینیم و تنها آن چه باید را به سر انجام می‌رساند، آن هم نه به بهترین نحو ممکن بلکه به صورتی که کتاب‌ها دستور آن را داده‌اند.

در محتوا، پیش از هر چیز، روزهای بی‌خبری نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید. فیلم صرفا شخصیت جذابی را یافته است و با نوشتن چند سوال معمولی روی کاغذ، به سرعت، مستندی ساخته شده است. از یک سو مذهبی بودن شخصیت را برجسته می‌کند، از سوی دیگر تنهایی‌اش را، از جهتی دیگر هم گلایه از فرزندان می‌کند، اما در نهایت درباره‌ی نمدسازی متنی به مخاطب ارائه می‌دهد زیرا خودش هم می‌داند که نتوانسته است منظور خود را به مخاطب منتقل .

روزهای بی‌خبری مستندی است شبیه هزاران مستند دیگری که همه روزه در شبکه‌های سیما پخش می‌شوند و جز سوژه‌سوزی کار دیگری از پیش نمی‌برند.

روزهای بی‌خبری را در وُدیو ببینید.