نخجیر
این یادداشت بخشهایی از داستان فیلم را لو میدهد.
شنل قرمزی به شکلی دافعه برانگیز و در قالب تصاویری انیمیشنی که با روایت روای همواه است با ارجاع به داستان «شنل قرمز» آغاز میشود. همان داستان قدیمی رو به رو شدن دختری که شنل قرمز پوشیده، خورده شدن مادربزرگ توسط گرگ و... سپس با دختر جوانی که لباس شنل قرمزی به تن دارد همراه میشویم که در دنیای واقعی و در کوچه پس کوچههای شهر یزد راه میرود و قصد دارد به خانهی مادر بزرگش برود. دختر وارد خانه مادر بزرگ میشود. اتاقها به هم ریخته، خون به همه جا پاشیده شده و روی آینه تصویری یک گرگ نقاشی شده. خبری از مادر بزرگ نیست، دختر هم تصمیم میگیرد با استفاده از سرنخهای موجود به دنبال مادر بزرگ خود بگردد...
شنل قرمزی ظرف چند دقیقه و به سرعت خط داستانیاش را برای بیننده مشخص میکند اما بعید است بتوانید ادامهی داستان را با توجه به مقدمه که دیدهاید پیش بینی کنید. چرا که شنل قرمزی پس از اینکه دختر در کوچه و خیابان به دنبال مادر بزرگش میگردد تغییر لحن داده و به فیلم دیگری تبدیل میشود. راوی غیر قابل اعتماد داستان، ماجرا را آن گونه که دوست دارد روایت میکند و شنل قرمزی به آرامی به یک «بی مووی»(B movie) آمریکایی تبدیل میشود. صحنههای زد و خورد اغراق شده دختر با مردهای غول پیکر، شکنجه در زیر زمین تاریک، تعقیب و گریز با موتور، شلیک با اسلحه حین حرکت و... گویی در حال دیدنِ ضد مرگِ کوئنتین تارانتینو هستیم که در یزد اتفاق میاُفتد.
معین ابولحسنی در شنل قرمزی، موفق میشود با استفاده از نشانهها و ارجاعات مکرر سینمایی برداشتی پُست مدرن از داستان شنل قرمزی ارائه دهد. فیلمی مفرح که با بومی سازیِ داستانی فانتزی، مرز میان شوخی و جدی را در هم میشکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز داوری
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ دهن باز میکند
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی کوتاه به برخی از فیلم های جشنواره ی فیلم کوتاه تهران