فرار از زندان باور

پیش از شروع:

  • ۱- تو این مقاله قرار نیست بگم:

به هرچیزی که باور داشته باشی به آن می‌رسی، یا حتی می‌توانی برسی.

از قرار معلوم این جمله از قول ناپلیون هیل است، یا لااقل از زبان وی نقل قول می‌شود:




حالا خود این آقای مجهول‌الحال (در برابر معلوم‌الحال، چون واقعا وضعیتش مشخص نیست.) که درباره‌اش مطالب ضد و نقیض زیاد است. از پدر مثبت‌اندیشی و مشهورترین مولف دنیا تا کلاهبردار بزرگ.

بگذریم. این مقاله اصلا به این شخص کاری ندارد.

اما من با این جمله کاملا مخالفم. فعلا وارد جزییات این مخالفت نمی‌شوم، اما در صورت تمایل می‌توانید ویدیوی زیر را که بخشی از یکی از وبینارهای من است ببینید.


https://www.aparat.com/v/aGFRB


  • ۲- قرار نیست حرفهای انگیزشی و تو می‌تونی و ... بزنم.
  • ۳- در شرایطی که تقریبا هرچی حرف درباره باور می‌شنوی و می‌خونی آبکی و بازاری و غیر علمیه، حرف زدن درباره باور سخت هست. ( البته قطعا حرفهای علمی و مفید درباره باورها زده شده و موجود هست،‌ اما در هیاهوی حرفهای غیرعلمی بازاری تقریبا دیده نمی‌شوند.)
  • ۴- در شرایطی که خیلی‌ها آهنگ نیم ساعته می‌فروشن که فقط با گوش دادن بهش می‌تونی کار پیدا کنی، ثروتمند بشی و حتی ( باور می‌کنید یا نه) می‌تونید با روزی نیم ساعت گوش دادن به اون آهنگ اعتیاد را ترک کنید و یا حتی رنگ چشمتون راعوض کنید و ....

بگذریم. زیاد غر زدم. بریم سراغ اصل مقاله.

باورها چطور ایجاد می‌شوند؟

فرض کنید یک روز چشم باز می‌کنید و می‌بینید در سرزمین غول‌ها هستید. اول حسابی می‌ترسید،‌ اما بعدا می‌بینید بعضی از این غولهای خیلی هم بد نیستند که هیچ،‌ کلی هم با شما مهربان هستند.

خلاصه با کمک این غولهای مهربان و توجه آن‌ها زندگی را می‌گذرانید.

اما کم کم یاد می‌گیرید که این غولها از بعضی کارهای شما خوششان نمی‌آید. خب شما هم به کمک آن‌ها نیاز دارید،‌ پس سعی می‌کنید کارهایی که دوست ندارند انجام ندهید.

کم کم از زبان آن‌ها سر در می‌آورید و چیزهایی می‌شنوید که به شما کمک می‌کند یاد بگیرید در سرزمین آن‌ها چطور باید زندگی کنید. شما این موارد را در یک جای مطمین یادداشت می‌کنید تا بتوانید در زمان لازم به آن‌ها دسترسی داشته باشید.

مبادا اشتباه کنید. بهرحال این سرزمین برای شما جدید است و آداب زندگی و زنده ماندن در آن را نمی‌دانید.

کم‌کم بزرگ می‌شوید و قوانین بیشتری در دفتر خود یادداشت می‌کنید.


هرچه می‌گذرد شما شواهد بیشتری پیدا می‌کنید و مرتبا در عمل مواردی را تجربه می‌کنید که نشان می‌دهد قوانینی که برای خودتان یادداشت کرده‌اید درست هستند.

به آنها اطمینان بیشتری پیدا می‌‌کنید.

تا اینکه کم کم خودتان تبدیل به یکی از همین غولها می‌شوید و خوشحال هستید که قوانین درست و حسابی و محکمی دارید که به شما کمک می‌کند درست زندگی کنید.

اما حالا دیگر اصلا یادتان نمی‌آید هرکدام از این قوانین را کی و کجا و چرا نوشته‌اید. صرفا مطمین هستید و روی آن‌ها قسم می‌خورید که قوانین درستی هستند. چون سالهای سال شما آن‌ها را تجربه کرده‌اید.

براساس آن‌ها زندگی کرده‌اید و خب همین قوانین بوده‌اند که کمک کرده‌اند که شما تا اینجا برسید.

این که چرا و چه زمانی و بر چه اساسی نوشته شده‌اند چه اهمیتی دارد؟

تعریف باور:

برای باورها تعریفهای مختلفی ارایه شده است. من یک تعریف ساده را جایی از زبان کسی شنیدم و یا در کتابی خواندم. درست یادم نیست. اما به نظرم تعریف خیلی ساده و خوبی است.

باورها پاسخ پرسشهایی هستند که زمانی پرسیده‌ایم. حالا خود پرسشها را فراموش کرده‌ایم اما پاسخ آن‌ها هنوز باقی مانده و تبدیل به باور ما شده است.

با کمی اغماض این اتفاقیه که برای ناخودآگاه شما می‌افته.

ناخودآگاه شما یک دفترچه قوانین داره براساس باورهای شما.

در واقع یک‌سری باور داره،‌ و براساس هر باور یک مجموعه قوانین، که کمک می‌کنه شما در شرایط مختلف رفتار درست ( از نظر او) و بی خطری را انجام بدید.

باورها چه می‌کنند؟

باورها حد و حدود چیزهایی را که ما در زندگی می‌توانیم به دست بیاوریم را مشخص می‌کنند. این باورهای ما هستند که مشخص می‌کنند انتظارات ما از زندگی در مواردی مثل سلامت، ارتباطات،‌ درآمد و... چقدر باشد.

دقت کنید نمی‌گویم آنچه را به دست می‌آوریم مشخص می‌کنند. اتفاقا ممکن است من به چیزی باور داشته باشم اما به دستش نیاورم. چون شایستگی آن را ندارم یا مهارتش را ندارم یا...

مثل مثالی که در ویدیوی قبل زدم.

اما باورهای ما مشخص می‌کنند که چه حد و مرزی برای آن‌چه می‌توانیم به دست بیاوریم برای خودمان گذاشته‌ایم.

متاسفانه معمولا باورهای ما بسیار این مرزها را محدود کرده‌اند. به شکلی که حتی کوچکتر از آن هستند که توانایی و مهارت و شایستگی آن را داریم.

ما براساس باورهایی که داریم یک تصویر از خودمان ایجاد کرده‌ایم. تصویری شامل اینکه چه کسی هستیم؟ چه توانایی‌هایی داریم؟ چه نواقص و ضعف‌هایی داریم و...

صحبتهای غولها را که در بخش قبل گفتیم یادتان است؟ اگر روزی یکی از غولها به ما گفته باشد که ما هرگز نباید دست به ریسکهای بزرگ بزنیم و این حرف را هم تکرار کرده باشد. یا حتی اگر همیشه در صحبت با دیگران به این مورد اشاره کرده باشد، خب ما هم که به او اطمینان داشتیم احتمالا این را در دفتر قوانین خود یادداشت کرده‌ایم.

حالا ما در نظر خودمان شخصی هستیم که نمی‌تواند ریسک کند وگرنه شکست می‌خورد.

حالا برمبنای همه چیزهایی که شنیده و یا دیده و یا تجربه کرده‌ایم یک تصویر از خودمان ایجاد کرده‌ایم.

همه تصمیم‌ها،‌ انتخاب‌ها و رفتارهای ما براساس همین تصویری است که از خودمان در ذهن داریم.

بخشی از تصویری که از خودمان ایجاد کرده‌ایم درست است. اما قطعا بخشی از آن اصلا درست نیست و مانع پیشرفت و موفقیت‌های ما در زندگی می‌شود.

همه رفتارهای ما ناشی از باورهای ماست. می‌پرسید چگونه؟

ناخودآگاه ما وقتی بزرگ می‌شویم.

خب شما بزرگ می‌شوید و ناخودآگاه شما با یک دفترچه از مجموعه قوانین خودش همراه شماست. این قوانین ممکن است با منطق و خودآگاه شما چندان همخوان نباشد. اما مهم نیست.

تا حالا دقت کرده‌اید که چه مقدار از رفتارهایتان را از روی خودآگاه و براساس منطق و حساب وکتاب انجام می‌دهید و چه تعداد را از روی احساس؟

ترجمه این سوال این می‌شود:

چه مقدار از رفتارهایتان از خودآگاه شما دستور می‌گیرد و چه تعداد از ناخودآگاه شما؟

شاید فکر کنید که همه تصمیم‌های خود را براساس منطق و خودآگاه می‌گیرید.

یک سوال: تا حالا پیش نیامده که برای گفتن حرفی به کسی،‌ یا درخواست کردن چیزی یا هر رفتار دیگری برنامه‌ریزی کرده باشید و زمان انجام کار، آن کار را انجام ندهید؟

مثلا به یک نفر پول قرض داده‌اید. با خودتان برنامه‌ریزی می‌کنید که این بار که او را دیدید،‌ یا تلفنی صحبت کردید از او می‌خواهید که قرضش را پس بدهد.

حتی جملات خود را برنامه‌ریزی می‌کنید. اما موقع صحبت کردن این کار را نمی‌کنید. هرکاری می‌کنید نمی‌توانید حرفتان را بزنید.

چرا؟

چون برنامه‌ریزی با شماست. اما بسیاری از رفتارهای شما و تصمیم‌های شما ( و متاسفانه رفتارها و تصمیم‌های اصلی و موثر در زندگی شما) توسط ناخودآگاه شما گرفته می‌شود.

ویدیوی زیر را که در مورد اهمالکاری است ببینید و آن را به جنبه‌های دیگر زندگی ارتباط دهید.

https://www.aparat.com/v/dm9Gl


باورها چطور زندگی ما را کنترل می‌کنند؟

این باورها ( مجموعه قوانین نوشته شده ناخودآگاه شما) به دو طریق عمل می‌کنند:

۱- آنها قوانینی برای شما وضع می‌کنند که باید براساس آن‌ها عمل کنید.

۲- کنترل خودگویی‌های شما را برعهده دارند. این که به خودتان چه بگویید و چگونه بگویید.


خب،‌ گفتیم ناخودآگاه ما با دفترچه قوانینش همراه ماست. در عین حال مرتب در حال صحبت کردن با ماست. همه خودگویی‌های ما را کنترل می‌کند. به ما می‌گوید که می‌توانیم یا نمی‌توانیم.

ناخوداگاه ما از طرف دیگر مرتب در حال اثبات و تقویت باورهای ثبت شده خود است.

چگونه؟

ناخودآگاه ما هرگاه واقعه‌ای موافق با باورهای خود می‌بینیم و یا تجربه می‌کنیم آن را ذخیره می‌کند و برای آن ارزش قایل می‌شود.

اما وقایع و تجاربی که باورهای ما را رد کنند، را در نظر نمی‌گیرد. به همین دلیل معمولا ما خاطرات زیادی داریم که موافق باورهایمان است. اما نه بالعکس.


خب حالا باید چکار کنیم؟

تغییر باورها

مشخصا باید باورهای خود را تغییر دهیم.

اینترنت هم که پر است از تغییر باورها در سه ماه و دو هفته و حتی ۶۰ ثانیه.

بله باور کنید تغییر باروها در ۶۰ ثانیه.

تغییر باورها در کمتر از ۶۰ ثانیه!!!
تغییر باورها در کمتر از ۶۰ ثانیه!!!


خب کلی مطلب نوشتم. قرار بود این مقاله تازه از اینجا شروع بشه. چون بحث تغییر باورها طولانی تر و مفصل‌تر از این که نوشتم خواهد بود شاید بد نباشه اون را توی یک مقاله مجزا بنویسم.

خیلی خیلی زود ادامه این مقاله یعنی بحث تغییر باورها را هم اضافه می‌کنم.