کارآفرین حوزه تکنولوژی، کارشناسی ارشد علوم کامپیوتر، وبسایت: aldataset.com
باید این نقاشی امشب تمام شود!
باید این نقاشی رو تموم کنم بعد بخوابم! « آماندا آماندا » شاعر معروف قرن « ۲۱ و هشت صدم» معتقده تکرار کلمات در اسم بزرگترین لطفی هست که پدر و مادر میتونن به بچهشون بکنن! جای تعجبی نداره که اون خودش اسم بچش رو گذاشت « فقط یک آماندا » چون زیاد از وضعیتش راضی نبود و معتقد بود بچش هیچ وقت نمیتونه به نصف ذوق و طبع شعری پدرش برسه!
باید این نقاشی رو تموم کنم، تصویر سازی از غروب آفتاب رو از بچگی یاد گرفتم ولی مثل ابراز احساسات حالا بلدش نیستم!
جمله خیلی مهمی داره « آماندا آماندا » که میگه: « الو سلام بفرمایید؟ » اینو وقتی تلفن میخواد جواب بده استفاده میکنه که البته زیاد هم منحصر بفرد نیست!
وقتایی که خوابم میاد نقاشیهای بهتری میکشم و از قضا متوجه کارم نمیشم! چند بار سر قلمو نقاشی رو نگاه کردم آغشته به رنگ نارنجی بود بردم طرف بوم نقاشی و کشیدم ولی دیدم داره رنگ آبی اضافه میکنه! علت اینکه وقتایی که خوابم میاد نقاشی بهتری میکشم دقیقا همینه! ناخوداگاهم کار رو دست میگیره!
حالا من یه غروب آفتاب کشیدم که به جای نارنجی آبیه! اول دبستان تو مدرسه « همه باید دکتر مهندس شن » درس میخوندم و معلم ما آقای « بچه ها رو تحقیر کن » به ما با صبر و حوصله زیادی یاد داد که خلاقیت به هیچ دردی نمیخوره! مدرسه « همه باید دکتر مهندس شن » شهریه زیادی داشت و اتفاقا آزمون ورودی هم داشت، من از ریاضیات و علوم چیزی سردر نمیاوردم، هنوزم وقتی خرید میکنم بدون ماشین حساب جمع قیمت شیر و روغن رو کمتر از ۳۰ ثانیه نمیتونم حساب کنم! با این حال به طرز عجیبی تو آزمون ورودی مدرسه « همه باید دکتر مهندس شن » قبول شدم!
باید این نقاشی رو تموم کنم بعد بخوابم، آدمایی که خالصانه دوسم دارن دائم تشویقم میکنن که بیشتر نقاشی بکشم! یه چیزی که درباره نقاشی دوست دارم اینه که خلاقیت توش هیچ معنیای نداره و باید همه چیز طبق یک اصولی باشه، همونطور که تو مدرسه آقای « بچهها رو تحقیر کن » یادم داد، همه چیز باید دقیقا جای خودش باشه، خلاقیت مال کسایی هست که قانون رو بلد نیستند!
حالا یک مشکل بزرگ وجود داشت غروب آفتاب رو آبی کشیده بودم و این با درسایی که تو مدرسه « همه باید دکتر مهندس شن » در تناقض بود. برای اینکه کمی آروم شم و خوابم بپره با خودم گفتم شاید بد نباشه یکی از شعرهای « آماندا آماندا » رو بخونم، کتاب شعرش رو برداشتم و یک صفحه شانسی باز کردم، شعر زیر رو بلند خوندم:
« همه شاعرا مضخرفن، فقط من خوبم!
زندگی بیمعنیه و ما میمیرم! »
به نظرم این شعرش واقعا بینظیره جسارتی که در تعریف از خودش و تعریف از دنیا داره کمتر جایی دیده میشه!
ساعت ۱ و نیم شب رو نشون میده و من واقعا گیج شدم که با ادامه نقاشیم چیکار کنم و شدیدا درگیر خواب شدم، یادم اومد که به کمک هوش مصنوعی، پشتیبانی امور نقاشهای کشور ۲۴ ساعته شده و من میتونم با ربات هوش مصنوعی مشکلم رو حل کنم، برای همین زنگ زدم به موسسه « بررسی آثار هنری » داخلی « نقاشی » رو گرفتم. صدای پشت خط:« ربات شماره ۱۲۲ چطور میتونم کمکتون کنم؟» بهش گفتم: « خب راستش من به دلیل یک سهل انگاری غروب خورشید رو آبی کشیدم و میدونم این خلاف قانون هنرمندان هست، از طرفی بوم نقاشی رو هم نمیتونم دور بندازم و نقاشی جدیدی بکشم چون طبق لایحه حمایت از هنرمندان بومهای نقاشی که با تخفیف خریداری میشن اجازه دور ریخته شدن ندارند، ممکنه کمکم کنین؟ » ربات هوش مصنوعی چند ثانیهای فکر کرد و گفت: « نقاش عزیز، از مشکل بوجود آماده برای شما عمیقا متاسفیم، همانطور که اشاره کردید دور ریختن بوم نقاشی به موجب لایحه حمایت از هنرمندان که در ۲۴ اکتبر سال ۲۰۴۴ در بروکسل تصویب شده است، مجاز نیست و ممکن است هنرمند را با جریمههای نقدی و منع فعالیت تا ۱۰ سال مواجه کند. پیشنهاد ما به شما این است که در بخشی از نقاشی خود با فونت ۴۴ بنویسید که در این تصویر به دلیل سهلانگاری نقاش، غروب خورشید آبی کشیده شده است و نقاش قصد توهین به گروههای اقلیت جنسی، کوررنگها، حزبهای سیاسی مستقل، فرهنگیان بازنشسته، فوتبالیستهای مصدوم را نداشته است، از تماس شما با مرکز بررسی آثار هنری سپاسگزاریم! »
حسابی خیالم راحت شد، اینکه برای هر شرایطی قانون راهکاری داره چیزیه که باعث میشه به عنوان یک هنرمند مستقل همیشه انگیزه ادامه دادن داشته باشم. با اینکه اشتباه از من بود و غروب آفتاب رو آبی کشیده بودم اما بازم راهکاری برای حمایت از ما پیدا شد. در همین لحظه صدای پیامک گوشیم بلند شد، سراغش رفتم پیامک این بود: « هنرمند عزیز، مبلغ ۱۲ دلار جهت مشاوره امور هنری از حساب شما کسر گردید، ۲۰ درصد از این مبلغ به کیف پول شما بازگردانده میشود و شما میتوانید برای مشاورههای بعدی از آن استفاده کنید. »
قصد داشتم با این ۱۲ دلار اسپرسو اینترنتی بخرم تا بتونم بیدار بمونم، حالا بدجوری تو مخمصه مالی افتادم، درسته که ۸۰۰ دلار دیگه تو حسابم دارم ولی ۶۰۰ دلار پول اجاره خونه باید بدم و ۲۰۰ دلار هم پول تراپیست! تصمیم گرفتم برای صرفهجویی مالی جلسات بعدی تراپی با هوش مصنوعی که آنلاین برگزار میشد رو کنسل کنم!
در همین حین گفتم بهتره فایل صوتی جلسه قبلی تراپی رو گوش بدم، این بهترین تراپیست کشوره یک ربات با بهترین CPU ها که توسط شرکت Close Ai ساخته شده و خودش اتوماتیک جلسات رو ریکورد میکنه و برای وزارت بهداشت میفرسته تا اوناهم اگر مشکل جدیای داشتم بهم وام بدن تا حلش کنم. همین چند ماه پیش همسر سابقم از وزارت بهداشت پیامک گرفت که وام ده هزار دلاری با بهره ۳۹ درصدی و اقساط ۲۱ ساله براش فعال شده تا بتونه وسواس فکری ناشی از جدایی از من رو حل کنه و این واقعا شگفت انگیزه که فقط با خوندن جلسات تراپیش به این اختلالش پی بردن!
فایل صوتی جلسه قبل این بود:
« نقاش عزیز، به خودت حس بدی نداشته باش! تو دچار شخصیت اجتنابی-احساسی هستی! باید اینو بپذیری! شخصیتهایی مثل تو اغلب احمقن و خیلی زود ناراحت میشن، به خودت نگاه کن همین الان که بهت گفتم احمق ناراحت شدی! تو نباید از اینکه من بهت گفتم احمق احساس شرم یا عصبانیت کنی! احمق بودن بخشی از تو هست و بپذیر که احمق هستی! »
گوش دادن به این فایل صوتی واقعا عالی بود، انرژی گرفتم! حسابی نیاز داشتم این حرفا رو از یکی بشنوم یکی که کمکم کنه تا بتونم دوباره سرپا شم! یکی که بتونم جلوش خودم باشم! رفتم پای بوم نقاشی و پذیرفتم که احمقم. قلمو نقاشی رو برداشتم و یهو باز چشمم به غروب آبی خورد، تصمیم گرفتم کارو یسره کنم ظرف رنگ نارنجی رو برداشتم و روی غروب آفتاب ریختم، رنگ شروع به چکه کردن در بقیه نقاط بوم کرد، دستمال کاغذی رو برداشتم تا از ریختن رنگ روی بقیه نقاط بوم جلوگیری کنم اما بدتر باعث پخش شدگی شد! کمی عقب ایستادم و تسلیم شدم، فقط داشتم کارو بدتر میکردم برای همین تصمیم گرفتم فقط نگاه کنم چطور رنگ نارنجی همه جای بوم رو میگیره!

نشستم و از دور نگاه کردم، رنگها در حال وا رفتن روی بوم نقاشی بود، دراز کشیدم کف زمین و آروم چشمام گرم شد.
صبح که بیدار شدم خودمو روی تخت دیدم، کنارم یه لیوان اسپرسو کهنه شده بود به همراه فاکتور ۱۲ دلاری!
به سرعت رفتم سمت بوم نقاشی دیدم هنوز غروب آفتاب رو نکشیدم، قلمو نقاشی رو نگاه کردم نصفش آبی بود نصفش نارنجی!
صدای پیامک گوشیم اومد، پیام این بود: « امیدواریم که از اسپرسو راضی بوده باشید، لطفا به ما امتیاز مثبت دهید! »
زنگ زدم به همسر سابقم همون جمله معروف « آماندا آماندا » رو برام خوند:« الو سلام بفرمایید؟ »
و من گفتم: « سلام من دیگه احمق نیستم، میای دوباره باهم زندگی کنیم؟ »
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه ما کد هستیم اما این درام نیست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ترانههای اسکاتلندی برای همه مردم دنیا
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
تاثیر پروتز سینه بر شیردهی، ماموگرافی و سلامتی زنان