بگذار خاک مزارت سخن بگوید!

چه قبرستان دنجی!
چه قبرستان دنجی!


کاش میشد برای مرده ها کاری کرد!

بهتر بگویم برای مزارهای آدمهای مرده کاری کرد.

بی انصافی است که سر وته داستان عمر آدمی را در دو خط شعر روی سنگ قبر هم آورد!

مثلا قبر خانم جان باید یک باغچه باشد پر از ریحان بنفش و گشنیز و شاهی و شنبلیله.

باید تا چند متری مزارش بوی ریحان و رز و محمدی بپیچد!

یا قبر آقا جان!!!

باید خاک مزارش پر از موسیقی باشد و شعر و شراب!

باید خاکش را که به آغوش میکشم بوی عود و نان و دمنوش به لیمو بدهد!

خاک خاله جان باید بوی درد بدهد و جسارت و حسرت!

مزار هاشم آقا !میوه فروش سرکوچه را می گویم...

باید بوی باران بدهد و پرتقال و یافا و انگور یاقوتی!

مثلا خاک کیان باید هفت رنگ باشد و بوی باروت بدهد!
پر باشد ازطنین باران و اعتماد و خوش بینی!

مزار مجید رضا باید بوی شور و شعور بدهد!پر باشد از صدای خنده و پایکوبی و رقص و شادکامی!

خاک مزار معروفی باید گرد به گرد وخاک به خاک کلمه باشد وداستان و تبعید!

باید نوشا حسینایش را ببوسد و فریدون برای پسرهایش اشک بریزد لابلای خاک آرامگاه عباس!

روی سنگ مزار شاملو باید شمایل آیدا حک شود.ایستاده در آینه با همان گونه های مورب و آغوشی که تنها جا برای مردن بود و دنج ترین جا برای زندگی!

دورتا دور مزار نزار قبانی باید پر از نخل باشد.نخلهایی به قامت بلقیس.باید خاک مزارش به رنگ خون بلقیس باشد!

خاک‌ من اما...

من که مردم قبل خاک سپاری باید پایکوبی کنند و برقصند و آسمان را بنشانند سر سفره ی سخاوت زمین!

باید درختها را به مهمانی شب نشینی باران و باد بهاری و خورشید و مه صبحگاهی دعوت کنند!

من قطعا یک روز بهاری خواهم مرد!

بعد از یک پیاده روی عصرگاهی و جشن و دورهمی شعر و چای و سوهان عصرانه!

بعد از خواندن تمام کتابهای کتابخانه ها و خوردن تمام لواشکهای از زمستان مانده!

بعد از یک رگبار بهاری و خوردن آخرین البالو گلپر زندگی ام!

من در آرامش خواهم مرد!بعد از اینکه یک دل سیر برای تو دلتنگ شدم!گریه کردم و شراب نوشیدم و تا ذهن مشوش تو سفر کردم!

مزار من اما...

باید بوی کاغذ کاهی بدهد و گرم باشد و زرد!

باید بوی کیک شکلاتی بدهد و قهوه و بیخوابی!

خاک من باید آواز بخواند!حرف بزند و بخندد و گریه کند!

مرا در سینه کش آفتاب دفن کنید.خاک من نباید سرد باشد!