زنان شجاع‌ترند یا مردان؟

پرسش: آیا شهامتِ زنان بیش از مردان است؟

اوشو: شک نکن که زنان شهامت بیشتری دارند!
مردان فقط حسودی‌شان می‌شود... آن‌ها هیچ شجاعتی ندارند!
زن عاشقانه‌تر است زیرا با منطق و تعقل زندگی نمی‌کند؛ با دل و عاطفه‌ی خالص زندگی می‌کند.

راه دل زیباست ولی خطرناک.
راه ذهن معمولی است ولی امن.

مرد، امن‌ترین راه و میان‌بُرترین راه را در زندگی را برگزیده است.
زن زیباترین، ولی پرخطرترین راه؛ عواطف و احساسات و حالات را برگزیده است.
و چون تاکنون دنیا تحت تسلط مردان بوده، زنان رنجِ بسیار برده‌اند.

زن نمی‌تواند با جامعه‌ای که مرد ساخته سازگار شود، زیرا این جامعه بر اساس منطق و برهان ساخته شده است.
زن خواهان دنیای قلب‌هاست اما در جامعه‌ای که توسط مرد خلق شده، جایی برای قلب وجود ندارد. مرد باید بیاموزد که بیشتر از دل عمل کند، زیرا عقل تمام بشریت را به‌سوی یک خودکشی همگانی کشانده است. منطق مردانه، محیط‌زیست و هماهنگی طبیعت را نابود کرده است. تعقل ماشین‌های زیبا داده است ولی بشریت زیبا را نابود ساخته است. در همه چیز قلبِ بیشتری موردنیاز است.

تا جایی که به من مربوط است، راه به سمت درونی‌ترین هسته‌ی وجودتان از طریق قلب نزدیک‌تر است تا از طریق ذهن. اگر به سمت بیرون حرکت می‌کنی، ذهن راه میان‌بر است و قلب راهی طولانی است.

اگر به سمت درون می‌روی، تمام موضوع برعکس می‌شود قلب است که راه میان‌بر به وجود است و ذهن طولانی‌ترین راهی است که ممکن است متصور شوی.
برای همین است که من تماماً طرفدار عشق هستم، زیرا از عشق، رسیدن به مراقبه بسیار آسان است و وارد شدن به زندگی جاودان و بردن شما به سمت خداگونگی‌تان بسیار آسان‌تر است. طی این طریق از راه ذهن بسیار دشوار است. انسان نخست باید وارد قلب شود و سپس فقط از آنجا می‌تواند به سمت وجود حرکت کند.

تأکید من بر عشق یک دلیل اساسی معنوی دارد. از راه قلب، زن می‌تواند بی‌درنگ حرکت کند و مرد می‌تواند بدون مشکل به سمت قلب حرکت کند. فقط مرد آموزش اشتباه دیده است؛ این فقط یک شرطی‌شدگی است. به مرد گفته شده است که سخت باشد، قوی باشد، مردانه رفتار کند و تمام این چیزهای بی‌معنی.
هیچ مردی گریه نمی‌کند و اجازه نمی‌دهد که اندوهش یا شعفش از طریق اشک‌ها جاری شود، زیرا از همان ابتدای کودکی به او گفته شده که گریستن کاری زنانه است و دخترها گریه می‌کنند. مردان هرگز گریه و زاری نمی‌کنند.

از دیدگاه طبیعت، این موضوع مسخره است. اگر قصد طبیعت چنین بود، چشمان مردان طور دیگری ساخته شده بودند، دارای غده‌های اشکی نمی‌بودند. ولی چشمان مردان نیز مانند زنان دارای غده‌های اشکی هستند.

هدف از آن غده‌ها چیست؟ آن‌ها ابزار یک ‌زبان بسیار بااهمیت هستند و بسیار موردنیاز.
لحظاتی وجود دارند که نمی‌توانی چیزی بگویی، ولی اشک‌های تو می‌توانند نشان بدهند. اشک‌های همیشه نماد تجربه‌ای بسیار غنی هستند.
شاید چنان اندوهگین باشی که کلمات بیانگر اندوه تو نباشند: اشک‌ها به تو کمک می‌کنند. این یکی از دلایلی است که زنان کمتر از مردان دیوانه می‌شوند؛ زیرا آنان هرلحظه آماده هستند تا گریه و زاری کنند و چیزها را بیرون بریزند؛ آنان قادرند به‌طور موقت هر روز دیوانه شوند!

مرد به انباشته کردن ادامه می‌دهد و سپس یک روز منفجر می‌شود.
مرد عمده‌فروشی می‌کند!
زن به‌طور خرده‌فروشی دیوانه می‌شود و این خردمندانه‌تر است که هر روز تسویه‌حساب کنی. چرا انباشته کنی؟!
نقاشی از : لیلا خطیبی
نقاشی از : لیلا خطیبی


مردان بیش از زنان خودکشی می‌کنند.

این بسیار عجیب است:
زنان بیش از مردان در مورد خودکشی حرف می‌زنند ولی هرگز مرتکب آن نمی‌شوند.
مردان هرگز در مورد خودکشی حرف نمی‌زنند ولی دو برابر بیشتر از زنان مرتکب آن می‌شوند.
مرد به سرکوب کردن ادامه می‌دهد و ادامه می‌دهد و یک چهره‌ی دروغین را نگه می‌دارد... و بالاخره هر چیزی حدی دارد؛ سرانجام نقطه‌ای می‌رسد که بیش از آن نمی‌تواند آن نقاب دروغین را حفظ کند و همه چیز فرومی‌پاشد.

زن در موقعیت بهتری قرار دارد.
او می‌تواند از قلب مستقیم به سمت وجود حرکت کند.
ولی مرد، به‌جای تشخیص دادن این کیفیت عظیم، زنان را نکوهش کرده است.
شاید دلیلی وجود داشته باشد: شاید مرد نوعی برتری را در زن دیده باشد؛ برتری عشق.

هیچ منطقی نمی‌تواند بالاتر از عشق باشد و هیچ ذهنی نمی‌تواند برتر از قلب باشد. ولی ذهن می‌تواند بسیار مخرب باشد، ذهن می‌تواند بسیار خشن باشد و این کاری است که ذهن در طول قرن‌ها کرده است.
مرد زن را کتک زده، او را سرکوب و سرزنش کرده است و بی‌خبر بوده است که با سرزنش و نکوهش زن و او را فرودست ساختن، نیمی از بشریت از بالا بردن معرفتش محروم می‌شود.

برای همین است که همیشه می‌گویم «آزادی زنان همچنین آزادی مردان نیز هست». حتی بیشتر آزادی مرد است تا آزادی زن!

آری زنان عشق بیشتری دارند ولی آنان نیز باید از طرف دیگر سکه باخبر باشند. مرد منطق را دارد. روی دیگر می‌تواند بی‌منطقی باشد. این خطرناک نیست، فقط یک اشتباه است، می‌تواند تصحیح شود. برای همین است که می‌گویم راه عشق زیباست ولی خطرناک.

روی دیگر عشق نفرت است؛ روی دیگر عشق حسادت است.
پس اگر زنی در نفرت و حسادت گرفتار شود تمام زیبایی عشق می‌میرد و او فقط با زهرهایی در دستانش باقی می‌ماند. او خودش را مسموم می‌کند و همین‌طور هرکه را که در اطرافش باشد.

برای عشق ورزیدن فرد باید هشیارتر باشد، زیرا می‌توانی به ورطه‌ی نفرت سقوط کنی که بسیار نزدیک است. هر قله از عشق بسیار نزدیک است: دره‌ی تاریک نفرت آن قله را از هر طرف در بر گرفته است به‌آسانی می‌توانی به آن دره سقوط کنی.

شاید این دلیلی باشد که چرا زنان بسیار تصمیم گرفته‌اند که عاشق نباشند. شاید این دلیلی باشد برای اینکه مردان زیاد تصمیم گرفته‌اند که از سر عاشق باشند و نه از دل...؛ زیرا عشق بسیار حساس است، بسیار به‌آسانی آزرده می‌شود؛ حالت‌های آن درست مانند آب‌وهوا تغییر می‌کند.

کسی که واقعاً مایل است هنر عشق را بیاموزد باید تمام این نکات را به یاد داشته باشد و باید عشق خودش را از سقوط در تمام این پرتگاه‌های نفرت و حسادت نجات بدهد؛ وگرنه رفتن به وجود غیرممکن خواهد شد.

زن باید حسادت را دور بیندازد، باید نفرت را دور بیندازد.
مرد باید منطق کورکورانه را دور بیندازد و قدری عاشقانه‌تر رفتار کند.
از منطق می‌تواند استفاده شود: چیزی کاربردی است. در کارهای علمی مفید است، ولی نه در روابط انسانی.
مرد باید مراقب باشد که منطق نباید تنها روش او باشد.
منطق فقط باید به‌عنوان یک ابزار مورد استفاده قرار بگیرد و سپس کنار گذاشته شود.
زن باید مراقب باشد که به نفرت و حسادت و خشم سقوط نکند، زیرا این‌ها بزرگ‌ترین گنجینه‌ی او را که عشق است نابود خواهند کرد.

هم زن و هم مرد باید عمیق‌تر وارد عشق شوند؛ هرچه عمیق‌تر در عشق حرکت کنند، به وجود خویش نزدیک‌تر می‌شوند.
وجود، خیلی دور نیست؛ ژرف‌ترین بخش عشق است، عشقی که مطلقاً خالص است و بی‌قیدوشرط.

عشقی که مطلقاً هشیار و آگاه و گوش‌به‌زنگ باشد، بی‌درنگ به یک انقلاب عظیم تبدیل می‌شود؛ دروازه‌های معبد درون را می‌گشاید. رسیدن به خود مرکز وجود یعنی دستیابی به هر آنچه زندگی می‌تواند به تو ببخشد تمام عطرها، تمام زیبایی، تمام خوشی و سعادت زندگی.

البته که زنان شهامت بیشتری دارند!
در تمام فرهنگ‌ها در سراسر دنیا، این زن است که خانواده‌اش را ترک می‌کند و نزد خانواده‌ی شوهر می‌رود.
او مادرش را و پدرش را و دوستانش را و شهرش را و همه‌ی چیزهایی را که دوست داشته و با آن‌ها بزرگ ‌شده است ترک می‌کند.
به خاطر عشق، او همه چیز را فدا می‌کند.

مرد معمولاً نمی‌تواند چنین کند. درواقع، چون مرد همیشه وانمود کرده که برتر است باید چنین می‌کرد.
بجای اینکه زن را به خانه‌ی خود بیاورد، او می‌باید به خانه‌ی زن می‌رفت!
ولی در هیچ فرهنگ و هیچ جامعه‌ای در تمام تاریخ بشر مرد این گام را برنداشته است که از خانواده‌اش و از گذشته و از زمینه‌اش ببُرد و همه چیز را فدا کند تا بخشی از یک فضای تازه و سرزمینی تازه شود و در باغی جدید دوباره ریشه بگیرد و در آنجا شکوفا شود. این زن است که چنین کرده است و باوقار چنین کاری کرده است.

زن به‌یقین شهامت بیشتری دارد.

در عشق و در مراحل مختلف؛ زن به‌عنوان یک مادر عشق می‌ورزد که هیچ پدری نمی‌تواند چنان عشق بورزد؛ به‌عنوان یک همسر عشق می‌ورزد که هیچ شوهری نمی‌تواند چنین عشق بورزد. حتی به‌عنوان یک فرزندِ دختر، او چنان عشق می‌ورزد که هیچ پسری نمی‌تواند مانند او عشق بورزد.

تمام زندگیِ زن عشق است.
برای مرد، زندگی یک چیز بزرگ است، عشق فقط بخش کوچکی از آن است.
مرد می‌تواند عشق را فدای پول کند، فدای قدرت و اعتبار کند. مرد می‌تواند عشق را فدای هر چیز دیگر کند.
زن نمی‌تواند عشق را به خاطر هیچ‌چیز فدا کند و برای او هر چیز دیگر زیرمجموعه‌ی عشق است. هر چیز دیگر را می‌تواند فدا کرد، ولی عشق را نه.

البته که او شهامت بیشتری دارد و مرد باید درس‌های زیادی از زن بیاموزد!

اوشو (Socrates Poisoned Again After 25 Centuries, Chapter 21)
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد