فیزیکخوان - ساده
هنوز وجود دارند!
بله؛ هنوز وجود دارند! هنوز هم بین ما زندگی میکنند، کار میکنند، بچهدار میشوند و فعالیت میکنند. از کی حرف میزنم؟ بگذارید کمی بیشتر ماجرا را بازکنم. مادر من هنرمند هست. روز سهشنبه این هفته نمایشگاهی در محل نگارخانه فرهنگ رفسنجان برگزار شد که آثار مادرم هم در میان آنها بود. واقعاً زیبا بودند. چطور میتواند باوجوداین همه دلمشغولی، هنرمند هم باشد؟ نه، نمیخواهم درباره مادرم حرف بزنم. دارم درباره آنها مینویسم. روز سهشنبه که برای مراسم افتتاحیه به نگارخانه میرفتم، اولازهمه برادرم را دیدم که بدون سلام گفت:«جعفری رو میشناسی؟ اون تو رو میشناسه!» هنوز که ندیدمش.
چند لحظه بعد متوجه مردی میشوم که مشغول احوالپرسی با مادرم هست. اوه! ایشان هم دعوت هستند؟ عجب سعادتی نصیب ما شده. اول باری که با ایشان برخورد داشتم، اول دبیرستان بودم. روی صندلی سرد کلاس نشسته بودم و منتظر معلم زبان بودم. پیراهن زرد روشن و ذوقی پوشیده بود و وارد کلاس شد. بعد از معرفی، درباره مسائل جالبی حرف زد که تابهحال نشنیده بودم و توقع شنیدنشان را هم نداشتم:
ورزش حرام است! شما فوتبال بازی میکنید کلی مصدوم میشوید. موتورسواری و... هم همینطور. مگر دیوانهاید؟ یا اینهایی که بدنسازی کار میکنند؛ عمر خودشان را پای آینه هدر میدهند. آقاجان این ورزش حرام است!
اتفاقاً من به طرز عجیبی توسط خانواده ورزشکارم محاصره شده بودم. از پدر و مادرم گرفته تا پدربزرگ و مادربزرگ، همه ورزشکارند. مسئله را برایشان تعریف کردم. واکنششان خیلی جالب بود (یا قهقه میخندیدند یا بعد از مکث کوتاهی آبروغن قاطی میکردند.).
گذشت و گذشت تا همین سهشنبه که ملاقات ایشان باز من را به فکر فروبرد. برگردیم به نگارخانه. جلو رفتم و سلام و علیک کردم. فرمودند: «بهبه آقا میلاد! ذکر خیرتون بود. شنیدم که مشغول مطالعه ستارههایی! اینا رو ول کن برو دنبال این ببین میتونی ببینی ستاره ما کدومه؟ پیشونیمون بلنده یا نه؟ دست به چه کاری بزنیم که ضرر نکنیم!» پوف! عجب شوخی بیمزهای. مادرم اشارهای کرد که نه، میلاد هیچ اعتقادی به اینها ندارد. باز ایشان فرمودند:«نه! جدی میگم! اسرائیل فیلم ساخته که توش ریاست جمهوری حسن روحانی رو پیشبینی کرد. زمان موسی هم ستارهشناسا گفتن یه همچین بچهای به دنیا میاد تا فرعون فلان کنه. اینا همه با پیشگویی ستارهشناسا بود. هنوز هم اسرائیل ازشون استفاده میکنه.» چی؟ یعنی شوخی نیست؟ واقعاً که! من دیگر روی حرف زدن را هم ندارم. مثل خیلی از اوقات لبخند میزنم و از جمع جدا میشوم. این حرفها را از کجایش درآورد؟ خود رائفیپور هم اگر بود میگفت داداش ترمز بگیر!
به فاصله چند ساعت بعد پشیمان میشوم. چرا نگفتم همه حرفها و عقاید جنابعالی یکمشت چرندیات هزاران ساله بیارزش است؟ چرا همانجا یقهاش را سفت نچسبیدم که هر ستاره گوی عظیمی از هیدروژن بسیار داغ است که به دور مرکز کهکشان میچرخد؟ که سعد اکبر (سیاره مشتری) و نحس اکبر (سیاره زحل، زیباترین سیاره منظومه شمسی) برای خودشان دنیاهای بسیار زیبایی هستند که به لطف تلسکوپها و کاوشگرهای فضایی ما میتوانیم تصویرشان را پوستر کنیم؟ که دنیای من بسیار بزرگتر و زیباتر از چیزی هست که در مغز امثال جنابعالی میگذرد؟
البته که نه! این کارها از من بعید بود. اصلاً نباید به معلمم جسارتی کنم؛ بالاخره استادم بود. تقصیری هم ندارم. از بچگی با شنیدن حرف غیرمنطقی عصبی میشدم. مثلاً خانوادهام را مجبور کردم که مهدکودکم را عوض کنند تا با بچههایی که به اجی مجی لاترجی میگویند اجی مجی لاچراغ یا اجی مجی لامُبل صبحم را ظهر نکنم. هنوز هم همانم. اگر یک نفر معتقد باشد که دو ضرب در دو میشود سه، نمیتوانم با یک لبخند ساده یا بیخیالی از کنارش بگذرم. حتماً شانههایش را دو دستی میگیرم و میگویم نه دو ضرب در دو میشود چهار. این نقطهضعف بزرگی است. چرا باید روزم را به خاطر نادان بودن یک نفر دیگر خراب کنم؟ خودم هم نمیدانم.
یا یک مورد دیگر که وقتی با دوستم صحبت میکردم از یک فلانیای گفت که در یک نشستی گفته بود علوم پایه دیگر به درد نمیخورد و ما باید به سمت صنعتی شدن برویم. علوم پایه باید متوقف شد! چطور ممکن است؟ این آقا واقعاً تا این حد احمق هست؟ اوه!
موارد اینچنینی بسیار زیاد هست و جا برای غرغر کردن بسیار کم. ولی اینهمه اعتقاد عجیب از کجا میآید؟ چرا مردم به چیزهای عجیبوغریب اعتقاددارند؟ چرا در کشور توسعهیافتهای مثل ایالاتمتحده انجمن زمین تختگرایان تأسیس شد؟ چرا مردم قرن بیستویک به یوفو و پا گنده و هیولای دریایی و طالعبینی معتقدند؟
فعلاً تنها چیزی که به ذهن من میرسد کمبود مطالعه و عدم ترویج علم (ساینس) هست. شاید خیلی سطحی گفته باشم.
ساینس باید ترویج شود
ترویج علم اما جای تأمل دارد. بیشتر مردم طعم شیرین ساینس را نچشیدهاند. از ساینس فقط کتابهای حوصله سر بر علوم تجربی و فیزیک و زیستشناسی را به یاد میآورند که زمانی باید پاس میشد و بعد از امتحان ترم هم سربهنیست میگشت. مؤلفان کتابهای درسی واقعاً یک اتاق شکنجه روحی طراحی کردند. کلی آزمایش جذاب و هیجانانگیز برای فیزیک و شیمی طراحیشده، چرا باید آزمایشهای الکی کتاب علوم را انجام داد؟ فیزیک مدرن خیلی جالبتر از فیزیک کلاسیک هست. سفر در زمان یا سرعت یک پرتابه لعنتی در زمان t؟ هدف از کتاب علوم تجربی چیست؟ متنفر کردند دانشآموز از علوم تجربی؟
کتاب علوم تجربی خواهر کوچکم را ورق میزنم و برایم جالب است که چطور این بچه، باوجود کتاب به این کسلکنندگی، اینقدر به علم علاقه دارد. اینیک داستان خیلی خوب برای من و خانوادهام خواهد شد.
تلگرام، اینستاگرام و یک دنیا حرف مفت
حدوداً سه ماهی میشود که با عکسی از شلوارکم با پسزمینهای از اتاق نامرتب و شلوغم و کپشنی که از پزهای اینستاگرامی شکایت میکرد از اینستاگرام رفتم. فکر میکنم توییتر هم کمکم به سرنوشت اینستاگرام دچار خواهد شد: سطحینگری و مرگ محتوا
اما داستان تلگرام متفاوتتر است. تلگرام میراث دار ویچت در ایران هست. تقریباً هر ایرانی که وقتش را در دنیای مجازی میگذراند از این پیامرسان استفاده میکند. این برنامه فقط یک پیامرسان ساده نیست. تقریباً برای خودش یک شبکه اجتماعی شده. تلگرام اما مثل واتساپ و لاین و ویچت بدل به یک راه انتشار شایعات و چرندیات شبهعلمی شده.
تلگرام راحت و در دسترس هست. پیامها میآیند و فوروارد میشوند. کیست که حتی زحمت یک گوگل کردن ساده را به خود بدهد؟ بله تلگرام در دسترس است. مثل کتاب نیست. مثلاً نباید به مغازه تلگرام فروشی یا نمایشگاه تلگرام برویم تا تلگرام تهیه کنیم. با چند تا تاچ ساده تلگرام در دسترس است. تلگرام یا کتاب؟
متن طولانی هم که نمیخوانیم. آخر حوصلهاش را نداریم.
من کجا هستم؟
هاوکینگ یک نقلقول مشهور دارد:«دشمن علم نادانی نیست؛ توهم دانایی است.» این جمله من را خیلی میترساند. توهم دانایی اجازه یادگیری را از آدم میگیرد. من که میدانم؛ پس لازم نیست بخوانم! همین حالا که مشغول نوشتن هستم بیشتر نگران اینم که نکند اصلاً لایق نوشتن درباره چنین چیزی نباشم؟ یا نکند خودم هم هنوز وجود دارم؟
بههرحال حدوداً یک سالی هست که باز با کتابخوانی آشتی کردهام. بعد از تمام کردن انسان خردمند و پیش از انتشار ترجمه جهان تسخیرشده تصمیم دارم کتابی از مایکل شرمر به نام چرا مردم به چیزهای عجیب اعتقاد دارند؟ را بخوانم. فکر میکنم مورد خوبی برای مطالعه باشد.
تا اینجا خیلی وراجی کردم و غُر زدم. اما چالش پیش روی من این است که چطور باید یک نوشته را به پایان برسانم؟ یا نوشتن واژه تمام کافی است؟
تمام!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سقراط قرن بیستم با سرنوشتی مشابه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
«خدایان» از چه زمانی مذکر شدند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاهی خواندن همین چند جمله کافیست! (3)