مغلطه‌ی باینری

این مغلطه در اصل نه به نام مغلطه‌ی باینری بلکه با نام مغلطه‌ی سیاه یا سفید (The Black-or-White Fallacy) یا مغلطه‌ی دوراهی جعلی (The False-Dilemma Fallacy) شناخته می‌شود.

در علوم نظری مفاهیم زیادی به صورت مطلق وجود دارند. در ریاضیات، یک عدد صحیحِ غیر صفر، یا مثبت است و یا منفی. در مکانیک نیوتونی (و البته نه در مکانیک کوانتومی)، ذره‌ای که به سمت دو شکاف شلّیک شده و از آن‌ها رد می‌شود، یا از شکاف A رد شده است و یا B. در علوم کامپیوتر، یک bit (و نه qbit) یا 0 است و یا 1. لذا این‌چنین می‌توان استدلال کرد که برای مثال، اگر bitـی 0 نباشد قطعاً 1 است و ممکن نیست که مقدار دیگری داشته باشد.
امّا در علوم انسانی، معمولاً مفهوم مطلقی وجود ندارد. نمی‌توان مرز مطلق و واضحی میان "خوب" یا "بد"، "حق" یا "باطل"، "انسانیت" و "غیر انسانیت"، "درست" یا "نادرست" تعیین کرد. بردگی انسان‌ها خوب است یا بد؟ به لطف لیبرالیسم و ادعای آفریده شدن انسان‌ها به صورت برابر، امروز برای اکثر شما و من بدیهیست که میان انسان‌ها سلسله‌مراتبی وجود نداشته و بردگی یک انسان، عملی بد و غیر انسانی است. در صورتی که درست تا دو قرن پیش، تصوّر می‌شد که برخی از انسان‌ها ذاتاً برده و برخی ذاتاً آزاد آفریده شده اند و این امری گریزناپذیر است. حتّی پادشاه عادلی چون حمورابی نیز چنین اعتقاد داشت و لذا در قوانین "عادلانه"ی او، انسان به سه سلسله‌مراتب برده، عوام و درباری تقسیم می‌شد و برای هر دسته قوانین متفاوتی وجود داشت. از نظر او و مردم آن زمان، بردگی امری کاملاً بدیهی و عادّی به شمار می‌رفت. (اقتباس شده از کتاب انسان خردمند) واقعیت این است که هیچ ملاک ثابت و جهانی‌ای جهت تعیین خوب یا بد بودن بردگی وجود ندارد؛ بلکه این خوب و بد، صرفاً توسّط زاویه‌ی نگرش خود ما تعیین می‌شود.
حال بسیار ممکن است پیش بیاید که افراد مختلفی از سیاستمداران گرفته تا خود ما، عامدانه یا غیر عامدانه، مسائل نسبی و چند حالته‌ای از این دست را به دو حالت مطلق سیاه و سفید نگاشت کنیم. این امر به دو صورت ممکن است انجام گیرد.

حالت اوّل:

- یا A صادق است یا B
- از A حاصل می‌شود X
- از B حاصل می‌شود X
- پس در هر صورت X اتفاق می‌افتد

حالت دوّم:

- یا A صادق است یا B
- در حال حاضر A صادق است/نیست
- پس قطعاً B صادق نیست/است


برای حالت اوّل، به این مثال از ویکی‌پدیای فارسی توجّه نمایید. سخن مادری در یونان باستان به پسرش:

پسرم! وارد جهان سیاست نشو؛ زیرا اگر راست بگویی (A)، مردم از تو منزجر می‌شوند (اتّفاقی بد = X) و اگر دروغ بگویی (B)، خدایان از تو روی‌گردان (مجدّداً اتّفاقی بد = X). تو چاره‌ای نداری جز این که راست بگویی یا دروغ بگویی (یا A و یا B)؛ پس یا مردم از تو منزجر می‌شوند یا خدایان از تو روی‌گردان (در هر صورت X).

پسر که تمایل به ورود به سیاست دارد، برای پاسخ به این مغلطه می‌تواند از سه روش استفاده کند:

  • قبول تقسیم‌بندی A و B امّا ردّ نتایج X: خیر مادر؛ مردم بخاطر راست‌گویی از من منزجر نخواهند شد بلکه احترام بیشتری نزد آنان کسب می‌کنم.
  • یادآوری این که گزینه‌های دیگری جز/میان A و B نیز وجود دارد: خیر مادر؛ می‌توانم به کاری در سیاست مشغول شوم که نیاز به سخنوری نداشته باشد. | خیر مادر؛ می‌توانم گاهی راست بگویم و گاهی دروغ
  • استفاده از مغلطه‌ای معکوس: خیر مادر؛ من وارد جهان سیاست می‌شوم؛ زیرا اگر دروغ بگویم، مردم از من خشنود می‌شوند و اگر راست بگویم، رضایت خدایان را به دست آورده‌ام؛ من چاره‌ای ندارم جز این که یا راست بگویم یا دروغ، پس یا مورد خشنودی مردم می‌باشد یا مورد رضایت خدایان.


و امّا حالت دوّم. این حالت معمولاً بسیار رایج‌تر بوده و بیشتر مورد استفاده قرار می‌گیرد. این مطلب نیز بیشتر در مورد همین حالت است. با کمی توجّه می‌توانید نمونه‌های بسیاری از آن را در استدلال‌های دیگران، سخنرانی سیاستمداران و حتّی کتب درسی بیابید.
یک مثال فرضی:

شما یا باید طرفدار سبک موسیقی سنّتی ایرانی باشید که سرشار از هنر بوده و یا طرفدار سبک موسیقی "X" باشید که بسیار بی‌روح و بی‌هنر است. پس نمی‌توانید اهل هنر باشید امّا یک طرفدار موسیقی سنّتی ایرانی نباشید!

به فرض این که سبک من‌درآوردی "X" واقعاً بی‌روح و بی‌هنر باشد (هرچند اصولاً ملاک مطلقی برای تعیین بی‌روح و باروح (!) بودن یا بی‌هنر یا باهنر بودن چیزی وجود ندارد)، اشکال این استدلال در این‌جاست که ادّعا می‌کند جز سبک‌های سنّتی ایرانی و X، هیچ سبک دیگری وجود ندارد؛ در حالی که ممکن است شخصی اهل هنر باشد امّا بجای سبک سنّتی ایرانی، به آثار هنرمندانه‌ای از سبک راک، پاپ، متال یا... علاقه بورزد!

یک مثال دیگر: بنده همین اکنون ایدئولوژی «یه‌چیزی‌ـئیسم» را پایه‌گذاری می‌کنم! حال برای تبلیغ این ایدئولوژی، به این شکل عمل می‌کنم:

مشکلات جهان را ببینید! نظاره‌گر باشید که چگونه جنگ، آلودگی، فقر و بی‌عدالتی، گیربان‌گیر انسان‌ها شده است! ببینید که چگونه بشر با تکیه بر سیستم کپتالیسم (سرمایه‌داری) در حال نابودی خود و سیّاره‌اش است! تنها راه نجات، پیوستن به «یه‌چیزی‌ـئیسم» است! تمامی انسان‌های طالب برابری، رفاه و آینده‌ای خوب، حامی این سیستم هستند و فقط ستمگران و سودجویان از کپتالیسم حمایت می‌کنند!

اشکال اساسی این تبلیغ، همین مغلطه‌ی سیاه یا سفید است. شما یا باید به همین شکل فعلی پیش بروید و یا یک «یه‌چیزی‌ـئیست» شوید! گویی که نه بحث اصلاح کپتالیسم وجود دارد و نه هیچ ایدئولوژی دیگری جز یه‌چیزی‌ـئیسم و کپتالیسم هرگز وجود دارد. این تبلیغ حتّی هیچ توضیحی نمی‌دهد که یه‌چیزی‌ـئیسم دقیقاً چیست و چگونه در صدد حل مشکلات فعلی است؛ چه رسد به این که حرفی از سایر ایدئولوژی‌ها (سوسیالیسم، کمونیسم، (اینتر)ناسیونالیسم، نازیسم یا...) بزند و توضیح دهد که چرا هیچ‌یک از آن‌ها پاسخگو نخواهند بود و تنها و تنها راه حلّ ممکن، فقط و فقط یه‌چیزی‌ـئیسم است.

اگر بازی ویدئویی Far Cry 5 را تجربه کرده باشید؛ داستان آن روایت یک فرقه‌ی تندرو است که خود را نقطه‌ی مقابل سیستم فعلی جهان (و به خصوص سیستم فعلی دولت آمریکا) می‌داند. منجی این فرقه، مرتّب با یادآوری اشکالات سیستم فعلی (وجود فقر، نابرابری، طمع، جنگ و...) یادآور می‌شود که تنها راه نجات بشریت، همین فرقه‌ی خود می‌باشد و اشکال استدلال او دقیقاً همین‌جاست. آیا هیچ راه و هیچ گزینه‌ای برای حل مشکلات یاد شده، بجز گسترش فرقه‌ی تندروی حودش شامل که شامل آدم‌ربایی، قتل، شکنجه، معتاد کردن افراد با موادّ مخدّر و یا استفاده از زور است وجود ندارد؟! او در سراسر بازی، هرگز به نقد هیچ راه حل، گزینه و ایدئولوژی دیگری نمی‌پردازد و هیچ توضیحی نمی‌دهد که چرا نه تنها سیستم فعلی بلکه هیچ گزینه‌ی دیگری جز روش خودش نیز جوابگو نیست.

Far Cry 5
Far Cry 5

گاهی نیز این تقسیم‌بندی خوب و بد، نه به صورت «A در برابر B» بلکه به صورت «A در برابر هرچیزی جز A» انجام می‌پذیرد. ممکن است این «هر چیزی جز A» خود یک نام جدید نیز بگیرد. مثلاً برخی از هموطنان عزیزی که بیشتر تفکّرات محافظه‌کارانه دارند، علاقه‌ی خاصّی به این دارند که تمام ایدئولوژی‌های جهان را به دو دسته‌ی سفید «ایدئولوژی من» و دسته‌ی سیاه «بقیه‌ی ایدئولوژی‌ها» تقسیم کنند. سپس به این دسته‌ی «بقیه‌ی ایدئولوژی‌ها» برچسب «لیبرالیسم» می‌زنند! به عبارت دیگر، این افراد کار چندانی به خود ایدئولوژی لیبرالیسم ندارند، بلکه صرفاً هرچیزی جز ایدئولوژی خودشان را در بسته‌ای ریخته و صرفاً از نام لیبرالیسم برای نامگذاری این بسته استفاده می‌کنند! به همین شکل، گلچینی از نقدهایی که به ایدئولوژی‌های مختلف می‌شود را نیز به همین بسته می‌توانند وارد کنند. برای مثال:

لیبرالیسم تماماً مملوء است از عدم باور به خدا و آفرینش، نژادپرستی و تنزّل مقام والای انسان به کالای تجاری. به غرب بنگرید و ببینید که چگونه اسیر تمامی این مشکلات شده است.

درواقع در این استدلال، شخص همزمان مشغول نقد آتئیسم، فاشیسم و کپتالیسم هست و هیچ‌کدام این نقدهای وارد شده، ارتباطی به لیبرالیسم ندارد! مقصود دفاع از لیبرالیسم نیست؛ به این ایدئولوژی نیز نقدها و ایراداتی وارد می‌شود؛ امّا موارد بالا جز آن‌ها نیست! درواقع خود استدلال‌کننده نیز قصد نقد لیبرالیسم به تنهایی را ندارد بلکه مشغول نقد دسته‌ی «بقیه‌ی ایدئولوژی‌ها»، امّا نه به صورت تک به تک بلکه یک‌جا و تحت قالب یک اسم است! نکته‌ی دیگر این است که او نه تنها از تمام ایدئولوژی‌های دیگر، یک‌جا با نام «لیبرالیسم» یاد می‌کند بلکه از تمام کشورهای دیگر نیز با عنوان «غرب» یاد می‌کند! آیا تمامی ایالت‌ها/استان‌های تمامی کشورهای ایالات متّحده‌، بریتانیا، آلمان، سوئیس، روسیه، فنلاند، برزیل، استرالیا و سنگاپور، وضعیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... یکسانی دارند و از ایدئولوژی یکسانی پیروی می‌کنند؟! چرا مثلاً هنگام صحبت از فقر، دسته‌ای از مردم آمریکا که در پرداخت قبض‌های خود گیر کرده‌اند به عنوان نماینده‌ی «غرب» معرّفی می‌شوند و نه مثلاً مردم سوئیس که از وضعیت معیشتی به مراتب بهتری برخوردارند؟
البته ممکن است بتوان برخی از ویژگی‌ها مثل برخی از مسائل تاریخی یا فلسفی را به بیشتر کشورهای اروپایی، آمریکای شمالی تحت عنوان «غرب» ربط داد؛ امّا قطعاً نه مسائلی همچون وضعیت معیشتی، قوانین یا سطح آزادی بیان که کشور به کشور می‌توانند بسیار متفاوت باشند! ممکن است انجام کاری در یک متر پس از مرز آلمان موجب جریمه‌شدن شما شود در حالی که انجام آن در دو متر آن‌طرف‌تر و در خاک سوئیس، کاملاً قانونی باشد و حتّی بتوانید بابتش وام نیز دریافت کنید!
متقابلاً برخی دیگر نیز همین «غرب» را به صورت کشوری واحد و منبع تمامی خوبی‌ها تصوّر می‌کنند. آمیزه‌ای از صنعت آلمان، سطح زندگی سوئیس، سطح شادی دانمارک، تحصیلات فنلاند، تحصیلات عالی آمریکا و...! البته شاید بسیاری از این کشورها در بسیاری از جنبه‌ها برتر از ایران باشند امّا بدون شک تصوّر «غرب» به عنوان بهشتی بی‌نقص نیز از همین مغلطه‌ی سیاه یا سفید رنج می‌برد.

نقشه‌ی زمین با نگاشت کاسینی. این نگاشت
نقشه‌ی زمین با نگاشت کاسینی. این نگاشت "درست" است یا نگاشت رایجی مثل مرکاتور؟ پاسخ: هردو و هیچ‌کدام!

گاهی ممکن است این مغلطه با مغلطه‌های دیگری همچون عروسک پوشالی نیز ترکیب شود. برای مثال:

- آیدا: به نظر من کت و شلوار، لباس چندان مناسبی برای کارمندان مرد این اداره نیست و بهتره از پوشش دیگه‌ای استفاده کنن.
- بابک: منظورت چیه؟ یعنی چی که کت و شلوار مناسب نیست؟ پوشش رسمیه! می‌خوای با لباس خواب بیان اداره؟ به هیچ وجه ممکن نیست.

بابک همزمان دچار دو مغلطه شده است: اوّلاً آیدا هرگز نگفته است پوشش رسمی از این اداره حذف شود، بلکه فقط گفته است که کت و شلوار مناسب نیست (مغلطه‌ی عروسک پوشالی). دوّما تنها پوشش رسمی، کت و شلوار نیست که بابک فقط دو حالت «پوشش رسمی با کت و شلوار» و «نبود پوشش رسمی» را مطرح می‌کند. آیا مثلاً ترکیب پیراهن و شلوار یا کت تَک با جین، پوشش رسمی به حساب نمی‌آید؟

همه‌ی ما ممکن است گاهی ناخواسته دچار این مغلطه شویم و سیاه و سفید استدلال کنیم. ممکن است در قسمت‌هایی همین نوشته نیز خود من دچار همین مغلطه شده باشم. امّا مهم این است که سعی کنیم تفکّر سیاه و سفیدی نداشته باشیم. نه ما خوب هستیم و دیگران بد، نه ما درست فکر می‌کنیم و دیگران غلط. هرکدام از ما صرفاً سایه‌ای از آن‌چه در دنیای بیرون است را روی بُعد خاصّ نگرش خود نگاشت می‌کنیم. تصویر بالا را همیشه در ذهن داشته باشید. این احتمال‌ها را بدهید که:

  • هم A و هم B هر دو درست باشند.
  • نه A و نه B درست نباشند.
  • کمی A و کمی هم B درست باشند.
  • گزینه‌های C و D و Г و Д و Δ و Σ و カ و ツ و... نیز وجود داشته باشند.