تقویم تاریخ : دومیلیون سال پیش در چنین روزی...

* جدیدترین کشفیات علمی در هفته‌ای که گذشت:

- سنگ، خوردن نه!
- آتش، داغ ، می‌سوزونه.
- شاخه، حیوون کُشتن.
- ماموت برای خوردن!
- سنگ، حیوون کُشتن.
- زنبور درد است!

لطفاً این کشفیات فوق‌العاده را برای آگاهیِ کسانی که می‌شناسید به اشتراک بگذارید.

دیدن این تصویر طنز در فیسبوک، انگیزه‌ای شد برای چند خطی نوشتن درباره‌ی اجداد پیش از تاریخ‌مان.

بسیاری از آن چه امروز برای ما بدیهی‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین مسایل روزمره است برای انسان‌های نخستین، برای اجدادِ کهن ما، گاه حتی به قیمتِ جان‌شان تمام شده است!

لحظه‌ای خودمان را جای این موجودِ ابزارساز ولی به لحاظ بدنی ضعیف و آسیب‌پذیر بگذاریم:

موجودی که به تازگی از درخت پایین آمده است؛
موجودی که به تازگی روی دو پای خود راه می‌رود و به همین سبب دستانش آزاد شده‌اند تا بتواند ابزارهایش را با خود به این سو و آن سو ببرد؛
موجود کنجکاوی که آرام‌آرام دارد دنیای اطرافش را کشف می‌کند.

در فضایی که هر لحظه خطری در کمین است، از حیوانات درنده و هم‌نوعان سایر گلّه‌ها (قبیله‌ها) گرفته تا سیلاب‌های خروشان، کوه‌های آتشفشان، سقوط از بلندی‌ها، زمین‌لرزه‌های سهمگین (چون زمین دو میلیون سال جوان‌تر از امروز است!) و خلاصه هر چه در اطرافش می‌بیند بیشتر یک تهدید است تا فرصت!

از اینجاست که یک سری از این تهدیدها جنبه‌ای خداگونه می‌یابند و بَغان‌پرستی* (PAGANISM) زاده می‌شود: خداهایی قدرتمند و هراسناک که هر کدام بر یکی از مظاهر خشم طبیعت مسلط‌اند و باید مهرشان را با خوف و رجا طلبید وگرنه آن روی خشن‌شان را به نمایش می‌گذارند: خدای باران باید راضی باشد، وگرنه سیل می‌شود؛ خدای باد باید راضی باشد وگرنه طوفان می‌شود؛ خدای آذرخش باید راضی باشد وگرنه همه چیز را می‌سوزاند...
بگذریم که در این میان چند ریش‌سفید باهوش هم پیدا شدند که غذای خود و خانواده‌شان را با ابداع مفهوم «قربانی کردن برای فرونشاندنِ خشمِ خدایان» حسابی تأمین کردند!

حال در این میانه او باید شکم خودش و احتمالاً چندتای دیگر را سیر کند، آن هم با غلبه بر حیواناتی که عمدتاً چنگ و دندان تیزتر و هیکل بزرگ‌تری دارند!

روزها او ناگزیر به همراه گروهی از هم‌نوعانش و با روش‌هایی که از پیرترهای گلّه (شما بخوانید قبیله!) آموخته است و با کمک چوب‌هایی سرتیز (شما بخوانید اسلحه!) به تأمین غذا می‌پردازد.

شب، اما زمانی ترسناک است. آن گلوله‌ی نورانیِ بزرگ (که بعدها خدای خورشید Ra شد و شایسته‌ی پرستش) از آسمان رفته است و دیگر هیچ‌جا امن نیست. باید به کنج غاری خزید تا صبح فردا. تجربه به او نشان داده است که آن گوی درخشان همیشه فردا دوباره بیرون می‌آید و می‌شود روی خوش‌قولی‌اش حساب کرد!

تا این که روزی تصادفاً درمی‌یابد که می‌توان بخش کوچکی از آن گوی رخشنده‌ی آسمانی را با خود به روی زمین و داخل غار آورد! این فروزه‌ی مقدس، هم نور دارد و هم گرما؛ دو چیزی که کمبودش را همیشه در شب‌های غار احساس می‌کرد! او به پریستاری** (مراقبت و نگهداری) از آتش مشغول می‌شود و این می‌شود بذر آتش‌پریستی (و نه پرستی) در ادیانِ کهن.
خدای خشمگین و پر سر و صدای آذرخش با مهربانی، موهبت آتش را به او ارزانی داشته است؛ حتما فدیه‌ها و قربانی‌ها کافی بوده است!

از این پس شب‌های غار می‌شود محل به اشتراک‌گذاری تجربه‌ها، آموزش و آفرینش هنرهای آموزشی.
ترفندهای شکارِ گروهی را می‌توان بر دیوارهای غار نگاشت تا فرزندان کوچک از آن‌ها بیاموزند...


(ادامه دارد... شاید!)
اردیبهشت 96

* «بغان‌پرستی» برابرنهاده‌ی من است برای Paganism. آن را جای دیگری نیافته‌ام!
** واژه‌ی Priest (کشیش) نیز با همین واژه‌ی «پریستاری» از یک ریشه است.