مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
این خردمندِ نازنین با دنیای غریباش!
گُزینگویههای «الخاندرو خودوروفسکی» در نخستین فیلم از زندگینامههای خودنوشتاش: رقص واقعیت (The Dance of Reality - 2013)؛ فیلمی شگفتانگیز در قالب «رئالیسم جادویی» و گاه سورآلیستی از نابغهی هشتاد و چند سالهی اوکراینی/شیلیایی که شاهکارهایی همچون «کوه مقدس» (1970) و «ال توپو» (1973) را در کارنامه دارد و به باور من دستکم صد سال از زمانهی خود پیش است. در نگاشتههای پسینام بیشتر به این پیرمرد غریب و دوستداشتنی خواهم پرداخت!
(یک)
«پول» همچو خون است،
که چون جاري شود زندگيبخش است
پول همچو مسيح است،
که چون با دیگراناش قسمت کنی،
تو را برکت میبخشد
پول همچو بودا است؛
که چون سخت نکوشی به دستاش نخواهی آورد...
پول برای آنها که بهکارش میبرند
همه مایهی روشنگري است
تا جهان را بارآور کنند،
و در عین حال،
نفرینی است برای آنها که بسیار عزیزش میدارند؛
روحِ مالداران را میپریشد و در هم میریزد...
...
تفاوتي نیست،
میان پول و وجدان
تفاوتي نیست،
میان وجدان و مرگ
و تفاوتي نیست
میان مرگ و ثروت
(دو)
... گیج و مبهوت به جا مانده بودم
بايد آیا از اندوه ماهیها رنج میکشیدم،
يا از شادیِ مرغان دريايی به وجد میآمدم؟
در انتها اما کفهی ترازو به سودِ «اندوه» سنگيني کرد
آنگاه که ديدم
سورچرانیِ مرغان دريايی دیری نپایید
...
در جهانی
که خود را در آن سخت بیگانه میدیدم
همهچیزی به هم در پیوسته بود
در تار و پودی از
رنج و لذت.
(سه)
صبر کن! نَپَر!
تو تنها نيستی
تو با منی!
همهی آنچه که میخواهی بشوی،
هماینک نيز هستی.
همهی آنچه که در پیِ آنی
هماینک نيز در درونِ توست
رنجهایت را با آغوشی باز پذیرا باش،
چرا که از این میانه
به «من» خواهی رسيد
و من چه خواهم بود
بيست سال پس از این؟
صد سال،
یا دهها هزار سال پس از این؟
آيا خودآگاهیام هنوز
نیازمند جسم و تن خواهد بود؟
...
برای تو
من هنوز وجود ندارم
و برای من
تو ديگر وجود نداری
در نامنتهاي زمان
آن هنگام که جهانِ هست و نیست
به سرچشمهی خویش بازگردد
تو و من،
خاطرهای بيش نخواهيم بود
هیچ چيز واقعي نیست
چيزی دارد ما را به خواب میبیند،
پذیرای اين توّهم باش
زندگی کن!
زندگی کن!
(چهار)
از گذشته فرا میروم و دور میشوم
و بر تنِ امروزم فرومینشینم
سنگین سنگین به دوش میکشم
بار دردناک ساليان دراز را،
هنوز اما
در قلب خویش
پاسدارِ آن کودکام
چونان «نان حیات»(1)
چونان قناری سپيدی
یا الماسی گرانقدر...
یا چنانچون درخششی بیپایان در اندیشگی
با درها و پنجرههایی بس گشوده
که باد را از ميان خود میگذرانند
تنها باد و باد و
دیگر هیچ...
برگردان: فرهاد ارکانی
(1) در انجیل یوحنا از قول عیسی مسیح نقل شده است: «من نان حیات هستم. هر که نزد من بیاید، هرگز گرسنه نخواهد شد و هر که به من ایمان بورزد، هرگز تشنه نخواهد گردید. «خودوروفسکی» با اشاره به این اصطلاح، «کودک درون» را سرچشمهی انرژی حیات میداند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
از والدینام متنفرم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زنان شجاعترند یا مردان؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
باکرگی؛ معلول سرمایهداری، علت عشق