مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
عشق؛ نیرنگی کثیف!؟
هرچه بیشتر با علوم تجربی آشنا شوید، مفهوم عشق بیشتر برایتان از معنا تهی میشود.
عشق چیست جز دسیسهی ژنهایمان برای هدف ملالآورشان: بقا!
کسی خوش ندارد که بپذیرد صرفاً مَرکَبی برای اربابهای بیوشیمیاییاش است!
کمتر مشاهده شده که عاشقی برای محبوبش چنین نامه بنویسد:
«عزیزم! تو را با تمام وجودم دوست دارم چرا که میخواهم بقای ژنهایم را تضمین کنم!»
قطعاً اربابهایمان هم چنین چیزی را نمیخواهند.
آنها دوست ندارند به خدعههایشان پی ببریم و بنا به شوریدن گذاریم.
همین است که به شدت هوشمندیمان را کنترل میکنند.
در انتخاب طبیعی هیچگاه خصلت هوشمندی بیشتر از اندازهای معین انتخاب نشده است چرا که هوشمندی اگر از مرز خاصی عبور کند علیه آن هدفِ ملالانگیز شورش میکند.
چنانچه میبینیم خردمندان کمتر از ابلهان و ابلهان کمتر از میکروبها تولید مثل میکنند.
راز بقا برای اربابانمان تنها یک چیز است، آن هم اینکه مَرکبی که بر آن سوارند نباید از استراتژیشان با خبر شود یا اگر با خبر شد نباید آن را با دیگر مَرکبها به اشتراک گذارد!
درست مانند شخصی که با طناب، هویجی را مقابل چشمانِ الاغی میگیرد و الاغ هم برای خوردنِ آن هویج به راه میافتد، بدون آنکه از نیرنگ صاحبش با خبر شود.
عشق به جنس مخالف (یا اگر دوست دارید بخوانید میل جنسی به همراه تمهیدات و ملحقاتش) درست همان هویجی است که مقابل چشمان ما گرفته شده است!
شاید اگر الاغی باهوش، الاغ دیگری را در همان وضع ببیند به نیرنگ اربابش پی ببرد و دیگر فریبِ هویج مقابل چشمانش را نخورد. هرچند اگر چنین تحلیلی هم کند وضعش چندان دچار تغییر نمیشود. زیرا یا به عنوان الاغی ناکارآمد شناخته میشود و صاحبش رهایش میکند تا در صحرا شکار حیوانات شود و یا خودش کارش را تمام میکند.
قسمت بغرنج ماجرا دقیقاً همین راز بقای بینقص اربابانمان است.
منظور آن زمانی است که میفهمیم هر عملی انجام شود در جهت نقشهی بینقصِ آنهاست.
اگر به نیرنگ هویج که از طرفی منجر به تولیدمثل و از طرف دیگر منجر به همبستگیگونهی مَرکبها میشود تن دهیم، نشان از آن است که به اندازهی کافی هوشمند نیستیم که فریب نخوریم! اگر هم به اندازهای باهوش باشیم که فریبِ آن نیرنگ را نخوریم و دستشان را رو کنیم؛ به دلیل عدم تولیدمثل یا اختلال در همبستگیِ گونه حذف میشویم و هوشمندیِ تصادفیمان (درست طبق برنامهی ضد هوشمندی) پایان مییابد و از آنجا که ابلهانِ بسیار بیشتری بر روی زمین هستند که فریب بخورند، برنامهشان تمام و کمال اجرا خواهد شد!
اما دسته سومی هم وجود دارند که هم از این نیرنگ آگاهاند و هم به عواقبِ رو کردنِ دستِ اربابان پی بردهاند.
آنجاست که زندگی برایشان به صحنهی تئاتری ملالانگیز بدل میشود که مجبورند هر روز نقش الاغی سر به زیر را بازی کنند که دنبال هویج به راه میافتد.
اگر به دنبال هویج نروند از گرسنگی میمیرند و اگر بروند و به هویج هم برسند از تحملِ رنجِ احساسِ حماقت دچار جنونِ ملال میشوند.
و درست این جاست که مسألهی خودکشی مطرح میشود.
کامو معتقد است: بزرگترین مسألهی فلسفه، مسألهی خودکشی است.
شاید بهتر باشد هرچه زودتر برای پرسش «آیا این زندگی ارزش زیستن دارد یا نه» پاسخی دست و پا کنیم.
نویسنده: ناشناس
مطلبی دیگر از این انتشارات
هنوز زن عاقل ندیدهام!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ بزرگ؛ از مِهبانگ تا انسان
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماتریکس؛ تمثیل غار افلاتون