مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
چگونه همسرم را نکُشم!؟!
☺ لذت تنها بودن و هنر باهم زیستن ☺
◄ مردم نمیتوانند تنها زندگي كنند و به همنشین نياز دارند اما در عینحال نمیتوانند با كسی زندگی كنند، زيرا وقتي نتوانند تنها زندگی كنند، چگونه میتوانند با ديگری زندگی كنند؟!
وقتی دو نفر كه هیچیک بلد نیست تنها زندگی كند باهم ملاقات میکنند، آنوقت رنجهایشان نه تنها دو برابر که چندین برابر میشود و به این میگویند ازدواج!
دو نفر كه حتی نمیدانند چگونه تنها زندگی كنند، به نام ازدواج در کنار هم قرار میگیرند.
با هم زندگی كردن مسئلهی بیشتر هوشمند بودن است. هنر بیشتری نیاز دارد.
به نظر من، ازدواج فقط وقتی میتواند زیبا باشد كه مردم پیش از ازدواج، از روند مراقبه عبور كرده باشند وگرنه ازدواج نه تنها زیبا که بسیار زشت خواهد بود.
هوشمندان این سرزمین باید این واقعیت را فهمیده باشند: برای همین است كه ما پیشنهاد دادهایم كه بیستوپنج سالِ اول زندگی در مراقبه سپری شود. نیایش كنند، در عبادت گم شوند، ساكت بمانند، حقیقت را بجویند و از تنهایی خود لذت ببرند.
بیستوپنج سال باید بیاموزند كه چگونه تنها باشند و چگونه از تنها بودن محظوظ شوند. این مفهومی بسیار علمی است.
بیستوپنج سال دوم در ازدواج خواهد بود، زیرا كسی كه هنر تنها زندگی كردن را آموخته، حال میتواند گام بعدی را بردارد.
به این مثال خوب دقت کنید:
من در ساحل رودخانهای نشستهام. مردی در حال غرق شدن است و فریاد میکشد: دارم میمیرم! دارم میمیرم! نجاتم بدهید!
شخص دیگری در نزدیكی من نشسته است. او بلافاصله میدود و به رودخانه میپرد.
آنوقت من نیز باید بدوم. باید دو نفر را نجات بدهم، زیرا كسی كه به رودخانه پرید نیز شنا
نمیداند!
از او میپرسم: احمق! تو چرا پریدی؟
میگوید، با دیدن این مرد كه در حال مرگ بود، من فقط از یاد بردم كه شنا نمیدانم!
گفتم: تو اوضاع را پیچیده كردی. به جای یكی باید دو تا را نجات داد. تو موقعیتی خطرناك آفریدی.
هشیاریات كجا رفته؟!
برای نجات دادن دیگران، نخست باید بدانی كه چگونه شنا كنی.
هوشمندان این سرزمین گفتهاند كه همه باید بیستوپنج سال در مراقبه سپری كنند. از آنجا لذتِ تنها بودن را با خودت بازمیآوری. اینك میتوانید با هم زندگی كنید، زیرا اینك هردو لذت تنها بودن را میشناسید و هردو میتوانید این خوشی را با هم سهیم شوید.
اینك میتوانید با هم مكالمه داشته باشید.
درس اول؛ بیاموز كه با خودت باشی.
باید در تنهایی چنان خوش باشی كه اگر دیگری وجود نداشت، خوشیِ تو مختل نباشد.
خوشیِ تو نباید به دیگری وابسته باشد.
وقتی چنین دو نفری باهم دیدار كنند، كسانی كه خوشیشان به دیگری وابسته نیست، آنوقت ازدواج اتفاق میافتد. آنگاه آنان دیگر بردهی یكدیگر نیستند؛ ارباب یكدیگر نیز نیستند.
خلیل جبران گفته است: عشاق باید همچون دو ستون یك معبد باشند: باهم نزدیك باشند و چنان دور كه سقف را برپا دارند، قدری دور از هم.
و فاصله فقط وقتی ممكن است كه وابستگی وجود نداشته باشد. فقط مردمان آزاده هستند كه میتوانند فاصله را حفظ كنند. مردمان وابسته فقط به یكدیگر میچسبند.
آنان از گوشهی چشم همدیگر را میپایند تا دیگری فرار نكند!
زن تحقیقات میکند كه آیا شوهرش توسط زن دیگری جذب شده است یا نه.
او لباسهای شوهرش را با دقت نگاه میکند كه آیا تار موی زنی روی آن هست یا نه.
شوهر نیز مراقب است كه آیا زنش به دیگری علاقه دارد یا نه.
زمانی كه چنین جاسوسبازی شایع باشد، چگونه میتواند خوشی وجود داشته باشد؟
حتی اگر همین مقدار اعتماد به دیگری وجود نداشته باشد، عشق چگونه میتواند وجود داشته باشد؟
عشق در فضای اعتماد عظیم رشد میکند.
برای دیگری هیچ اعتماد و احترامی وجود ندارد، وابستگی خیلی زیاد به او وجود دارد، میخواهی به او بچسبی، شما زنجیر یكدیگر میشوید.
قدری به عقل بیایید! عشق باید آزادی باشد، نه اسارت.
آیا این ازدواج نوعی زنجیر است؟
پسر ملانصرالدین میخواست ازدواج كند. ملا او را فراخواند و گفت، همیشه دو چیز را به یاد داشته باش، این را از تجربهی خودم میگویم. اول اینكه هر وقت قولی به زنت میدهی، همیشه آن را عمل كن.
سپس ملا قدری مكث كرد. پسرش پرسید: و دومین چیز؟
ملا گفت، حالا باید به تو بگویم: هیچ قولی به همسرت نده، حتی به اشتباه. این دو چیز را همیشه به یاد داشته باش وگرنه به دردسر خواهی افتاد!
♥ ازدواج هنر بزرگی است ♥
فقط به وسیله تولد یافتن، لیاقت ازدواج كردن را نداری!
بهتر این است كه برای بیستوپنج سال بیاموزی كه تنها زندگی كنی، آنوقت میتوانی وارد ازدواج شوی.
هر دو نفر، نخست باید هنر مراقبه كردن را بیاموزند؛ و شما فقط باید وقتی وارد ازدواج شوید كه قادر به مراقبه باشید. فقط وقتیکه چنان بالغ شوید كه بتوانید با دیگری زندگی كنید.
دیگری مانند تو نیست، با تو تفاوت دارد، نوعی دیگر بزرگ شده است، شرطیشدگیهای دیگری دارد، طوری دیگر میاندیشد.
بودن با دیگری یعنی اینكه اینك باید در خیلی چیزها بسیار سخاوتمند باشی، بسیار صبور و با تحمل باشی.
مردی فلوت مینوازد، تکنوازی... این یك چیز است.
اما اگر همراه با یك طبلا بنوازد، باید این هنر را بیشتر بیاموزد زیرا اینك نوای فلوت باید همآوا با صدای طبلا باشد. اینك او باید همنوازی را بیاموزد.
مراقبه یك تکنوازی است، كسی در تنهایی نشسته و فلوت میزند. شاید درست بزنی و شاید نادرست. اگر خودت نوازنده و خودت شنونده هستی، این خوشیِ تو است.
ولی وقتی همراه با دیگری مینوازی، آن دیگری نیز نوای طبلا را به صدا درمیآورد: آنوقت باید بین این دو نوا یك هماهنگی ایجاد كنی.
ازدواج یك همنوازی است، به مهارت زیاد نیاز دارد.
در این دنیا ازدواجهای بسیار نادری موفق هستند که همان هم یك معجزه است؛ در واقع نباید چنین باشد! اینها تصادفاً رخ میدهند! اكثر ازدواجها ناموفق هستند. ولی این قدیسان شما حتی نمیخواهند كه ازدواجهای شما موفق باشند، زیرا تمام تجارت آنان (به نام ترك دنیا) بستگی به شكست ازدواجهای شما دارد. سعی كن این را درك كنی.
◄ دشوار است مردی را پیدا كنید كه گاهگاه به فكر كشتن زنش نیفتد!
◄ دشوار است زنی را پیدا كنید كه گاهگاهی در این فكر نباشد كه چگونه از دست این شوهر خلاص شود: ای خدا، چرا او را نمیگیری؟!
اگر ازدواجهای شما موفق باشند، آنوقت معابد و پرستشگاههای شما تماماً با شكست روبهرو میشوند. برای همین است كه كشیشان و فقیهان شما اجازه نمیدهند كه ازدواجهای شما موفقیتآمیز باشند.
آنان بهترین سعیشان را کردهاند تا زندگی شما پر از رنج باشد چون فقط وقتیکه رنجور هستید نزد آنان میروید.
سعی كن این را بفهمی: حرفههایی وجود دارند كه در درونشان تناقض وجود دارد: درست مانند حرفهی پزشكی. خطر حرفهی پزشكی در این است كه با وجودی كه بیمار را شفا میدهد، درونیترین احساس یك پزشك این است كه مردم باید بیمار شوند، در غیر این صورت او چه كند؟ او در سطح، مردم را درمان میکند، ولی در عمق آرزو دارد كه مردم بیمار شوند.
من میگویم كه ازدواج میتواند زیبا باشد: اگر زیبا نباشد، مقصر ما هستیم.
یك هماهنگی میتواند بین فلوت و طبلا وجود داشته باشد، اگر چنین اتفاقی نمیافتد، این ما هستیم كه موسیقی را خوب نیاموختهایم و این موسیقی را میتوان و باید فراگرفت.
من میگویم كه در همین زندگی، در این زندگی جسمانی، رازهای بزرگی پنهان است. خداوند را میتوان در همین بدن یافت، خداوند را میتوان در بازار یافت، خداوند را میتوان در خانواده یافت. خداوند و دنیا باهم مخالفت ندارند. هركجا كه باشی میتوانی به او برسی. چون دیدگاه من این است، روند برخورد من نیز كاملاً متفاوت است.
من مایلم تا ادراكی از آن موسیقی را به شما بدهم تا شاید شروع كنید به آن سو حركت كردن و اشتیاقی برای آن نوای بیصدا در شما به وجود آید.
ازدواج میتواند زیبا باشد و عشق به آهستگی میتواند راهی برای نیایش شود...
اوشو - ساهاج یوگا (Sahaj Yoga)
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
این خردمندِ نازنین با دنیای غریباش!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی دوباره به «اخلاقیات»
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر سکوت میکردم اینجا نبودید!