چرا «ناشاد بودن» را ترجیح می‌دهیم؟ (بخش دوم)

نخست، بخش نخست را بخوانید!

https://virgool.io/@farhadarkani/osho-x4d51w66kvca

... این تغییرات شیمیایی، مورد تائید من نیز نیست و بیشتر به یک میان‌بُر می‌ماند برای فرار از درون‌کاوی (مراقبه/Meditation). میان‌بُری که در نهایت در اثر تکرار و تکرار و تکرار، می‌تواند آثار مخرّبی از خود به‌جای گذارد که از ثمرات مفیدش بیشتر است؛ اما بحث من این است که دلیل مخالفت جامعه با این مواد شیمیایی، این‌ها نیست... پس چرا با الکل و دخانیات که صدها برابر مخرّب‌ترند چنین برخوردی ندارد؟!

همه‌ی ما بیماریم! همه‌ی ما از لحظه‌ای که به دنیا می‌آییم، دچار یک بیماری لذت‌بخش به نام «زندگی» می‌شویم و هر روز بیش از روز قبل در حال مُردنیم!... در این میان هر یک از ما برای تحمل درد زندگی، دست به مُسکن‌هایی می‌بریم که این دوره‌ی بیماری را از سر بگذرانیم...
همه‌ی این‌ها که گفتم، مسکّن‌اند اما مسکّن‌هایی مصنوعی و کم و بیش مضر.
درون‌کاوی، مسکّن نهایی است! درون‌کاوی آفریننده‌ی سرور واقعی است.

و آن‌گاه آن پوسته‌ي سخت قديم كه جامعه در اطراف تو آفريده، آن حصار رنج، مي‌تواند گسسته شود. می‌توانی از آن پوسته بيرون بيايي و براي چند لحظه هم كه شده مسرور باشي.

جامعه نمی‌تواند سرور را مجاز بداند. سرور بزرگ‌ترین انقلاب است!

اگر مردم مسرور باشند، تمام جامعه می‌باید تغيير كند، زيرا اين جامعه بر اساس رنج بنا شده است.
اگر مردم مسرور باشند، نمی‌توانی آنان را به جنگ هدايت كني، به ويتنام، يا به مصر يا به اسراييل.

نه!

كسي كه مسرور است خواهد خنديد و می‌گوید: اين بی‌معنی است!

اگر مردم مسرور باشند، نمی‌توانی به آنان وسواس پول بدهي.
آنان زندگی‌شان را فقط براي انباشتن پول به هدر نخواهند داد.
به نظر آنان اين ديوانگي محض است كه شخصي تمام زندگی‌اش را تباه كند تا زندگی‌اش را با پول مُرده تعويض كند، بميرد تا پول انباشته كند.

ولي تا زماني كه مسرور نباشي اين ديوانگي را نخواهي ديد.

اگر مردم مسرور باشند، آنگاه تمام الگوهاي اين جامعه بايد تغيير كند. اين جامعه بر اساس رنج بنا نهاده شده است. براي اين جامعه، رنج يك سرمایه‌گذاری عظيم است.

بنابراين ما از همان ابتدا كودكان را با اتكا به رنج بار می‌آوریم.
براي همين است كه ما هميشه رنجور بودن را انتخاب می‌کنیم.

هر روز صبح براي همه يك انتخاب وجود دارد.

و نه واقعاً هر صبح، بلكه هرلحظه انتخابي بين رنجور بودن و شاد بودن وجود دارد.
و تو هميشه انتخاب می‌کنی كه رنجور باشي، زيرا منافعي در اين هست.
تو هميشه رنجور بودن را انتخاب می‌کنی زيرا اين يك عادت، يك الگو شده است.
تو هميشه چنين کرده‌ای!

به محضي كه ذهنت بايد انتخاب كند، بی‌درنگ به سمت رنجور بودن حركت می‌کند.
به نظر می‌رسد كه رنجور بودن سرازيري است و مسرور بودن سربالايي.
دست‌یابی به سرور به نظر دشوار می‌آید، ولي چنين نيست.

در واقعیت درست عكس اين است: سرور سرازيري است و رنج بردن، سربالايي.

دستيابي به رنج كاري دشوار است، ولي تو به آن دست‌یافته‌ای، كاري غيرممكن کرده‌ای، زيرا رنج برخلاف طبيعت است!

هیچ‌کس نمی‌خواهد كه رنجور باشد و همه رنجور هستند!

جامعه عملي بزرگ انجام داده است: تعليم و تربيت، فرهنگ و آژانس‌های فرهنگي، والدين، معلمان، كاري عظيم انجام داده‌اند: آنان از موجوداتي مسرور، موجوداتي رنجور ساخته‌اند!

هر كودك با سرور زاده می‌شود. هر كودك يك خدا زاده می‌شود.
و در نهایت هر انسان همچون ديوانه‌ای رنجور می‌میرد!

تا زمانی كه بهبود پيدا نكنيد، تا زماني كه كودكي‌تان را مدعي نشويد، قادر نخواهيد بود آن ابر سپيدي شويد كه من از آن سخن می‌گویم.

اين تمام كاري است كه بايد انجام دهيد: تمام سلوك (sadhana) همين است:
چگونه كودكي خود را دوباره به دست آوريد، چگونه دوباره آن را مدعي شويد.

اگر بتوانيد بار ديگر كودك شويد، آن‌وقت... آن‌وقت رنج وجود نخواهد داشت.

نمی‌گویم كه براي يك كودك لحظات رنج وجود ندارند، دارند. ولي بااين وجود رنجي در کار نيست.
يك كودك می‌تواند رنج ببرد، می‌تواند ناشاد باشد، در لحظه شايد به‌شدت ناشاد باشد ولي در همان ناشاد بودنش تماميت دارد.
او چنان با آن ناشادماني يگانه است كه هيچ تقسيمي وجود ندارد.
كودكي كه از رنج جدا باشد وجود ندارد. او به رنج خود همچون چيزي جدا از خودش نگاه نمی‌کند.
آن كودك، رنج است، تمام وجودش در آن درگير است؛ و وقتی‌که با رنج يگانه شوي، رنج، رنج نيست. اگر بتواني بسيار با آن يكي شوي، حتي آن نيز زيبايي خودش را دارد.

بنابراين به يك كودك نگاه كن؛ منظورم كودكِ فاسد نشده است.

اگر خشمگين است، آن‌وقت تمام انرژي او خشم می‌شود، هیچ‌چیزی را پشت سر نگه نداشته است، چيزي را باقي نگذاشته است.
او حركت كرده و به خشم تبديل شده، كسي نمانده كه آن را دست‌کاری و كنترل كند.
ذهني وجود ندارد. كودك خشم شده است؛ و آن‌وقت آن زيبايي را تماشا كن: شكوفايي خشم را.
آن كودك هرگز به نظر زشت نمی‌آید، حتي در خشم نيز زيباست. فقط به نظر شدیدتر،
زنده‌تر و با حرارت‌تر شده است، آتش‌فشانی آماده‌ی منفجر شدن است.

چنان كودكي خردسال، چنان انرژي عظيم، چنان وجودي اتمي، با تمام كائنات كه آماده‌ی منفجر شدن است؛ و كودك پس از آن خشم ساكت خواهد بود. پس از اين خشم كودك بسيار آرام خواهد بود. آسوده خواهد بود.

شايد ما فكر كنيم كه بودن در آن خشم، رنج بوده است، ولي آن كودك رنجور نيست، از آن لذت برده است!

اگر با هر چيزي يكي شوي، مسرور خواهي شد.
اگر خودت را از هر چیزی جدا كني، حتي اگر شادماني باشد، رنجور خواهي شد.

* پس كليد اين است:
جدا بودن به‌عنوان نفس، پايه تمام رنج‌هاست.

يكي بودن، جاري بودن با هر آنچه زندگي برايت پيش آورده، با شدت و با تمامیت در آن بودن... طوري كه تو ديگر نباشي، گم شده باشي... يعني سرور.

انتخاب وجود دارد، ولي تو از اين انتخاب ناهشيار شده‌ای. تو چنان پيوسته آن چيز اشتباه را انتخاب کرده‌ای و چنان عادت مرده‌ای شده است كه فقط آن را به‌طور خودكار انتخاب
می‌کنی. انتخابي باقي نگذاشته‌ای.

هشيار شو. هرزمان كه انتخاب می‌کنی ناشاد باشي، به ياد بياور: اين انتخاب خودت است.

همين هشياري كمك می‌کند: همين آگاهي كه «اين انتخاب من است و من مسئولش هستم و اين كاري است كه من با خودم می‌کنم، اين عمل خودم است.»

بی‌درنگ تفاوت را احساس خواهي كرد. كيفيت ذهن تغيير كرده است.
اينك حركت به سوي شادماني برايت آسان‌تر است.
و زماني كه بداني اين انتخاب خودت است، آن‌وقت تمام موضوع يك بازي می‌شود.
آنگاه اگر دوست داري كه رنجور باشي، رنجور باش.

ولي به ياد بسپار: انتخاب خودت است؛ و شكايت نكن. هیچ‌کس ديگر مسئول آن نيست. اين

رنج‌نامه مال خودت است. اگر چنين دوست داري، اگر مايلي رنجور باشي، آن‌وقت انتخاب خودت است، بازي خودت است.

آن را بازي می‌کنی؛ خوب بازی‌اش كن!

ولي نزد مردم نرو و نپرس كه چگونه رنجور نباشي. اين مسخره است.

آن‌وقت نزد مرشدان و استادها نرو و نپرس كه چگونه شاد باشي.

اين به اصطلاح مرشدان به اين سبب وجود دارند كه شما احمق هستيد!

تو رنج را خلق می‌کنی و می‌روی و از ديگران می‌پرسی كه چگونه از آن خلاص شوي.
و تو به خلق كردن رنج ادامه می‌دهی، زيرا هشيار نيستي كه چه می‌کنی.
از همين لحظه امتحان كن، سعي كن شاد و مسرور باشي... ...

... (ادامه دارد)

برگردان: محسن خاتمی
با اندکی ویرایش