مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
خدا «تاریکی» است نه نور!
مکتبِ سرّیِ کهنی وجود دارد که شاید نامش را نشنیده باشید؛ مکتبی که «مکتب اِسِـنـی» خوانده میشود. عیسی، خود آموزش دیدهی همین مکتب بود و به گروه «اسنی» تعلق داشت. «اسنی»ها تنها مکتبی هستند که خدا را «تاریکی مطلق» میدانند. قرآن میگوید «خدا نور است»؛ اوپانیشاد میگوید «خدا نور است»؛ کتاب مقدس میگوید «خدا نور است» اما «اسنی»ها تنها سنت تاریخ بشرند که میگویند: خدا تاریکی مطلق است؛ سیاهی نامتناهی؛ همچون تیره شبی بیپایان.
بسیار زیباست! عجیب است اما زیباست... و بسیار پرمعنی. شما باید معنای آن را دریابید تا بتوانید از این تکنیک بهره ببرید زیرا این همان تکنیکی است که «اسنی»ها برای ورود به تاریکی استفاده میکنند؛ برای یکی شدن با آن.
چرا همه جا خدا را مظهر نور دانستهاند؟... نه به این دلیل که خدا نور است بلکه به این دلیل که انسان از تاریکی وحشت دارد. این ترس و ادراکی بشری است. ما نور را دوست داریم و از تاریکی میترسیم بنابراین نمیتوانیم خدایی را به شکل تاریکی و سیاهی متصور شویم. ما خدا را به شکل نور میپنداریم چرا که از تاریکی میترسیم.
خدایان ما همگی از ترسهای ما زاده شدهاند. ما به آن شکل و شمایل بخشیدهایم و از آنجایی که این شکل و شمایلها از ماست، چیزی از ما را برمیتاباند و ربطی به خدایانمان ندارد. آنها مخلوق ما هستند. ما از تاریکی میترسیم پس خدا باید نور باشد. اما این تکنیکها از مکتب دیگری آمدهاند.
«اسنی»ها میگویند خدا تاریکی است و مفهوم ژرفی پشت این سخن آنهاست. نخست این که تاریکی، ابدی و ازلی است. نور میآید و میرود اما تاریکی همچنان برجاست. هر روز صبح خورشید بیرون میآید و نور هست و هر روز عصر با فرو رفتن خورشید تاریکی سربرمیآورد. تاریکی به چیزی نیازمند نیست و همیشه سرجایش است. هرگز نه طلوع میکند نه غروب. نور همیشه منبعی دارد که از آن میآید اما تاریکی بینیاز از منبع است. هر آنچه نیازمند منبعی است طبیعتا کرانمند و پایانپذیر است اما آنچه منبعی ندارد میتواند بیپایان و بیکران باشد. نور به نوعی منبع آشفتگی نیز هست و از این روست که نمیتوانید به راحتی زیر نور بخوابید. نور تنشزاست اما تاریکی سرچشمهی آرمیدگی است. آرامش مطلق.
اما چرا ما از تاریکی میترسیم؟... زیرا نور برای ما یادآور زندگی است، که هست و تاریکی یادآور مرگ است که البته هست! زندگی از نور برمیآید و زمانی که میمیرید به نظر میرسد در تاریکی بیپایانی فرو میروید. از همین روست که همیشه در نگارهها، فرشته مرگ سیاهپوش است و سیاه لباس عزاداری است. خدا نور است و مرگ سیاهی است! این بازتاب ذهن ما از ترسهایمان است. در واقع تاریکی بینهایت و نور کرانمند است. تاریکی به زهدانی میماند که همه چیز از آن بیرون میآید و در نهایت نیز همه چیز در آن فرو میافتد.
این دیدگاه «اسنی»هاست. بسیار زیبا و نیز بسیار یاریبخش زیرا اگر بتوانید به تاریکی عشق بورزید دیگر از مرگ هراسی نخواهید داشت. اگر بتوانید وارد تاریکی شوید؛ و این تنها زمانی میسر است که از آن نترسید؛ آنگاه به آرامشی بیکران دست خواهید یافت. اگر بتوانید با تاریکی یکی شوید در آن حل میشوید و این معنای «تسلیم» است. حال دیگر هیچ هراسی نیست زیرا با تاریکی یکی شدهاید، با مرگ یکی شدهاید. حال دیگر نمیتوانید بمیرید. «بیمرگ» شدهاید. تاریکی بیمرگ است. نور زاده میشود و میمیرد اما تاریکی فقط هست. بیزوال.
برای انجام این تکنیکها نخست به یاد داشته باشید که نباید کوچکترین هراسی از تاریکی و سیاهی در ذهنتان وجود داشته باشد در غیر این صورت چگونه میتوانید این آزمون را از سر بگذرانید؟ و اما نخستین گام در این مسیر:
در تاریکی اتاق یا شبی سیاه بنشینید. همه چراغها را خاموش کنید و تاریکی را با رویکردی عاشقانه احساس کنید. بگذارید لمستان کند. به آن نگاه کنید. چشمانتان را در تاریکی باز کنید، به آن نگاه کنید و با آن صمیمی شوید؛ بگذارید درونتان از آن انباشته شود... طبعا ترس وجودتان را فراخواهد گرفت و در این صورت تکنیکها به کارتان نخواهد آمد و از انجام آنها منصرف خواهید شد. ایجاد یک رابطه دوستانه عمیق با تاریکی در گام نخست ضروری است. برخی شبها که همه به خواب رفتهاند با تاریکی بیدار بمانید. هیچ کاری نکنید و فقط سرجایتان بمانید. صِرف بودن با تاریکی، شعلهی احساسی ژرف را نسبت به آن در شما روشن میکند چرا که بسیار آرامشبخش است. تاکنون با آن بیگانه بودهاید تنها به این دلیل که از آن میترسیدید. به طور طبیعی اگر شبی خوابتان نیاید فورا چراغ را روشن میکنید و شروع به خواندن چیزی یا انجام کاری میکنید اما هرگز با تاریکی سر نمیکنید. با تاریکی سر کنید تا دریچههای نویی برایتان گشوده شود و پیوندی تازه با آن برقرار سازید.
انسان ذهناش را به کلی به روی تاریکی بسته است و برای این امر دلایلی باستانی وجود دارد: برای نیاکان غارنشین یا جنگلنشین ما شب منبع خطرات گوناگون بود. روزها امنیت بیشتری وجود داشت زیرا میتوانستند اطرافشان را ببینند تا از گزند حیوانات وحشی در امان بمانند. روزها آنها میتوانستند با تجهیزات دفاعی خود در برابر حملات دوام بیاورند یا دستکم از مهلکه بگریزند، اما شبها تاریکی همه جا را فرا میگرفت و آنها درمانده و بیدفاع میشدند. از این رو شب ترسناک شد و این ترس در ناخودآگاهی انسانها ریشه دواند و تا امروز با ماست.
امروز دیگر نه در غارها زندگی میکنیم و نه هیچ درندهای به کمینمان نشسته است. حملهای در کار نیست اما ترس آن هنوز به جاست زیرا این ترس برای میلیونها سال در اعماق ناخودآگاهی انسانها ریشه دوانده است. ناخودآگاه شما از آن خودتان نیست بلکه چیزی عاریتی است که نیاکانتان برایتان به ارث گذاشتهاند. این ترس همواره همان جاست و از این روست که نمیتوانید خود را با تاریکی سازگار کنید.
نکته دیگر این که: به سبب همین ترس بود که انسان شروع به پرستیدن آتش کرد. زمانی که آتش کشف شد، به خدا بدل شد، نه به این دلیل که آتش، خداست بلکه چون تاریکی ترسناک بود... روزها روشن و انسان در پناه آن ایمن بود اما در دل شبهای تاریک، آتش گرم و نورانی به راستی که خدایی در خور پرستش مینمود! پارسیها (زرتشتیان هند) هنوز هم به درگاه آتش، نیایش میبرند. پرستش آتش به سبب هراس انسان از تاریکی به وجود آمد. در شبهای تاریک، آتش، دوست و حامی آسمانی بشر شد...
به نقل از ویکیپدیا، «اسنیها» گروه دینی یهودی بودند که میان سدههای دوم پیش از میلاد تا یکم میلادی رخ نمودند. آنها گرایش به زهد، درویشی و دست کشیدن از لذتهای مادی چون زناشویی داشتند. شاخههایی از آنها باورهایی چون باور به انتظار برای بازگشت عیسی، تصوف و باور به آخرت داشتند. پیروان این اندیشه زمانی گروهی بزرگ ولی پراکنده بودند که بیشتر در اسرائیل جای داشتند. برخی محققین یحیای تعمیددهنده را نیز از این گروه دانستهاند.
برگردان: فرهاد ارکانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
«ماتریکس» و بودیسم؛ «نیو» و نیروانا!
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش دیوانگی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارباب را به خانه بیاور!