بیا به راه راست هدایتت کنم!

پرسش: استاد عزیز، آيا ما اينجا هستيم تا به ديگران کمک كنيم تا راه درست را بیابند؟


اوشو: پاسخِ من يك لطيفه است؛

پسري داشت به مادرش گوش می‌داد كه مشغول موعظه كردن در مورد خودخواهي بود.
مادر گفت، می‌دانی عزيزم، ما در اين دنيا هستيم كه به ديگران كمك كنيم.
پسر كوچك مدتي روي اين جمله تعمق كرد و سپس با لحني خيلي جدي پرسيد، خوب، پس ديگران براي چی اينجا هستند؟!

تو لطفاً فقط به خودت نگاه كن. سعي نكن يك خَيّر باشي. این‌ها مردمي خطرناك هستند.

مردم به نام عمل خير، سعي می‌کنند در امور ديگران دخالت كنند. تو كيستي كه به ديگران كمك كني؟ تو هنوز به خودت كمك نکرده‌ای. اگر طبيبي، نخست خودت را معالجه كن!

اين بارها در اطراف من رخ می‌دهد: به من گوش می‌دهی، ذهنت هرچه بيشتر اطلاعات كسب می‌کند و شروع می‌کنی به انباشتن دانش و سپس ناگهان آرزو می‌کنی تا به ديگران خدمت كني...

آنچه تو می‌خواهی واقعاً اين است كه آشغال‌های خودت را بر سر ديگران خالي كني!

حالا می‌خواهی ديگران را مشرّف كني. می‌خواهی به ديگران كمك كني تا روحاني شوند. لطفاً تا ندانسته‌ای من چه می‌گویم، سعي نكن آن را به ديگران منتقل كني، زيرا آن را تحريف خواهي كرد و دروغ‌ها بهتر از نيمه‌حقیقت‌ها هستند، دست‌کم كسي پي خواهد برد كه اين دروغ است و آن را خواهد انداخت.

یک‌ نیمه‌حقيقت بسيار خطرناك است: او هرگز پي نخواهد برد كه این‌یک دروغ است، زيرا آن نيمه حقيقت مانع خواهد شد و او هرگز قادر به انداختن آن نخواهد بود و توسط آن گمراه خواهد شد.

پيرزنی چهار سال بود كه آن طوطي را داشت و چهار سال تمام بی‌ثمر سعي داشت كه طوطي را وادار به سخن گفتن كند...
پيرزن همه‌چیز را امتحان كرده بود: جملات كوتاه را پشت سرهم تكرار می‌کرد، زنگ می‌خرید، آينه می‌خرید و بهترين غذاها را به طوطي می‌داد. روزي از دست آن طوطي به ستوه آمد و با ناكامي و تلخي زياد سرش فرياد كشيد، آخه لعنتی، چرا حرف نمی‌زنی؟!
طوطي با چشماني خيره به او نگاهي كرد و ناگهان به سخن آمد و گفت: راستش را بخواهي، هميشه احساس می‌کردم كه تکرار کردن حرف‌های ديگران كار خوبي نيست!

دست‌کم همین‌قدر فرزانه باش!

برگردان: محسن خاتمی
با اندکی ویرایش