♦ جاه‌طلبی ویرانگر والدین ♦

◄ مادر و پدر جاه‌طلبی‌هایی دارند كه می‌خواهند توسط فرزندانشان برآورده كنند...

آنان می‌خواهند از فرزندانشان برای این كار استفاده كنند.
لحظه‌ای كه بخواهی از كسی استفاده كنی، باید بی‌رحم باشی. خود این فكر كه از كسی همچون وسیله‌ای استفاده كنی سرشار از بی‌رحمی و خشونت است.
هرگز دیگری را یك وسیله نپندار! زیرا هر شخص برای خودش یك هدف است.
والدین بی‌رحم هستند، زیرا افكاری دارند: می‌خواهند فرزندان‌شان چنین و چنان باشند.
می‌خواهند فرزندان‌شان ثروتمند، مشهور و مورد احترام باشند...
و می‌خواهند فرزندان‌شان نفس‌های ارضا نشده‌ی آنان را ارضا كنند.

پدر می‌خواسته ثروتمند شود، ولی توفیقی نداشته و اینك مرگ نزدیك است، دیر یا زود دستش از زندگی كوتاه خواهد شد. او احساس ناكامی می‌کند: او هنوز نرسیده است.
او هنوز هم مشغول گشتن و جست‌وجو بوده...
و اینك مرگ می‌آید، این به نظر ناعادلانه است! او میل دارد كه پسرش كار را ادامه دهد، زیرا پسرش نماینده‌ی اوست.
او خونش را در بدن دارد و فرافکنی‌هایش را، فرزندش جاودانگی اوست.
چه كسی روح را می‌شناسد؟ هیچ‌کس در مورد آن یقین ندارد. مردم باور دارند، ولی باور نتیجه‌ی ترس است و تردیدها در عمق وجود باقی هستند.
پس تنها جاودانگی‌ای كه فعلاً برای انسان شناخته شده است، از طریق فرزندان است، این واقعی است. پدر می‌داند، «من در پسرم زندگی خواهم كرد. من خواهم مرد، به زودی زیر خاك خواهم رفت، ولی پسرم اینجاست؛ و آرزوهای من برآورده نشده‌اند.»
او آن آرزوها و آن افكار را در آگاهی پسرش می‌کارد: «تو باید آن‌ها را برآورده كنی. اگر چنین كنی، من خوشحال خواهم بود. اگر آرزوهای مرا برآورده كنی، دینت را به پدرت ادا کرده‌ای. اگر برآورده نكنی، به من خیانت کرده‌ای.»
پدر فرزندش را بر اساس آرزوهای خودش شكل می‌دهد. او فراموش می‌کند كه كودك روح خودش را دارد، فردیت خودش را دارد و رشد درونی خودش را دارد.
پدر مفاهیم خودش را بر او تحمیل می‌کند.
او شروع می‌کند به نابود کردن فرزندش.
و او می‌پندارد كه عاشق است؛ او فقط عاشق جاه‌طلبی‌های خودش است.
او پسرش را نیز دوست دارد زیرا او یك وسیله خواهد شد.
این بی‌رحمی است!

والدین كاری از دستشان برنمی‌آید، زیرا پر از افكار، جاه‌طلبی‌ها و آرزوهای برآورده نشده هستند. می‌خواهند آن آرزوها را برآورده كنند، می‌خواهند توسط فرزندانشان به زندگی كردن ادامه دهند. طبیعتاً آنان فرزندانشان را شكل می‌دهند و به آنان الگو می‌دهند؛ و كودكان این‌گونه از بین می‌روند.

تازمانی‌که یك مفهوم جدید از والد بودن درست نشود كه در آن، كودك را به سبب شعف خالصِ دوست داشتن دوست بداریم و به كودك همچون یك هدیه‌ی آسمانی‌ عشق بورزیم، نابودی ادامه خواهد داشت.
تو عاشق كودك هستی زیرا كودك زندگی است، میهمانی از ناشناخته كه در خانه‌ی تو آشیانه گرفته و تو را همچون آشیانه انتخاب كرده است. تو سپاسگزاری و عاشق كودك هستی.
اگر واقعاً عاشق كودك باشی، مفاهیم خودت را به او نخواهی داد.

عشق هرگز هیچ فكر و آرمانی را نمی‌دهد.
عشق آزادی می‌دهد.
تو دیگری را شكل نخواهی داد. اگر فرزندت بخواهد یك موسیقی‌دان شود، سعی نمی‌کنی او را باز بداری... و تو خوب می‌دانی كه موسیقی‌دان شدن شغل مناسبی نخواهد بود، او فقیر خواهد بود، هرگز ثروتمند نخواهد شد، هرگز یك هنری فورد نخواهد شد.
یا فرزند می‌خواهد كه یك شاعر شود و تو خوب می‌دانی كه او یك گدا خواهد ماند. تو این را می‌دانی! ولی آن را می‌پذیری، زیرا كه به كودك احترام می‌گذاری.

عشق همیشه حرمت می‌گذارد. عشق یعنی حرمت.
احترام می‌گذاری. تو دخالت نمی‌کنی، سر راه قرار نمی‌گیری.
نمی‌گویی «این درست نیست. من زندگی را بیشتر می‌شناسم، من زندگی کرده‌ام، تو فقط نسبت به زندگی و تجارب آن جاهل هستی. من می‌دانم كه پول یعنی چه. شعر به تو پول نخواهد داد. در عوض بیا و یك سیاستمدار بشو! یا دست‌کم یك مهندس یا دكتر بشو!»
و فرزند می‌خواهد یك نجار شود، یا می‌خواهد یك كارگر ساده شود، یا فقط می‌خواهد یك آواره شود و از زندگی لذت ببرد... زیر درختان و در ساحل دریاها استراحت كند و دور دنیا بچرخد.

اگر عاشق او باشی، دخالت نمی‌کنی، خواهی گفت: «باشد، دعای خیر من همراهت، برو. تو حقیقت خودت را بجو و بطلب. هر آنچه می‌خواهی باش. من سر راه تو قرار نخواهم گرفت؛ و من تو را با تجربیات خودم مختل نخواهم كرد، زیرا تجارب من، تجربه‌های من هستند.
تو من نیستی. شاید توسط من آمده باشی، ولی من نیستی، نسخه شبیه من نیستی. تو نباید نسخه شبیه من باشی. نباید از من تقلید كنی. من زندگی‌ام را کرده‌ام، تو زندگی خودت را بكن.
من تو را با تجربه‌های زندگی نکرده‌ی خودم گرانبار نخواهم كرد. من تو را با آرزوهای برآورده نشده‌ی خودم سنگین نخواهم كرد. من تو را سبك نگه می‌دارم و به تو كمك خواهم كرد، هرچه كه می‌خواهی باشی، باش! من برایت آرزوی خیر دارم و به تو كمك می‌کنم.»

فرزندان توسط شما به این دنیا می‌آیند، ولی متعلق به شما نیستند، به تمامیت تعلق دارند. آن‌ها را صاحب نشوید. شروع نكنید به این فكر كه آنان مال شما هستند. چگونه می‌توانند مال شما باشند؟!...

اوشو: بدون پا راه برو، بدون بال پرواز كن، بدون ذهن فكر كن!
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد