مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
♦ این طفل معصـــــــوم! ♦
◄ اگر میگذاشتند هيتلر يك نقاش بشود...
در اوايل سال 2000، يكي از بازماندگان فاجعهی كشتار دوازده دانشآموز و يك آموزگار به دست دو دانشآموز در كلورادوی آمريكا چنين گفت:
«هيتلر حتي پس از مرگ نيز كشتار میکند.»
اين دو دانشآموز، بسيار توانا و باهوش و از خانوادههای مرفه بودند.
ولي آنان از صليب شكسته و سلام نازیها استفاده میکردند و خودشان را با مردي هويت داده بودند كه خود يك مردود شده بود.
آنان روز تولد هيتلر را براي اين كشتار انتخاب كرده بودند.
◄ هيتلر میخواست يك هنرمند شود، ولي هيچ مدرسه هنري در آلمان او را نپذيرفت. او در امتحانات ورودي مردود میشد. او هنرمند بزرگي نبود، ولي قصد او اين بود كه يك هنرمند شود، يك انسان خلاق. وقتیکه در مدارس هنري قبول نشد، تصميم گرفت يك معمار شود، میخواست نوعي ساختمان تازه بسازد، با ساختاري جديد.
ولي هيچ مدرسهی معماري او را نپذيرفت.
او همچنین عاشق زني بود كه او را رد كرد، زيرا كه بيكار و بیسواد بود.
و البته، عكس او را كه دیدهاید!
كسي نمیتواند بگويد كه او مردي زيبا بود، بهویژه با آن سبيل كوچك!
و اگر هر زني خودش را از شر او خلاص كرده باشد نمیتوانی او را سرزنش كني!
يك چيز قطعي است: او به هر طريق ممكن توسط جامعه مردود شد.
هيچ عشقي به او داده نشد.
پدرش مردي بسيار باانضباط بود كه پيوسته او را سرزنش و تحقير میکرد.
پدرش عادت داشت آدلف کوچک را در حضور همسایگان مورد سرزنش و تحقير قرار دهد.
اين مرد، با دريافتن اينكه «اين دنيا به هيچوجه مرا قبول ندارد، من بیارزش هستم» و شروع كرد به احساس يك عقدهی حقارت عميق.
اين طبيعي است: رد شدن در تمام جوانب؛ اين احساسِ عميقِ کهتری را سبب میشود و همين عقده حقارت بود كه سبب شد او در زندگي، آدلف هيتلر شود.
◄ ادراك من اين است: او ميل داشت يك نقاش شود؛ شايد در ابتدا غیرحرفهای میبود، اگر او اين فرصت را میداشت، شايد نابغهای در حد پيكاسو نمیشد ولي دستکم يك نقاش خوب میشد و اين امكان وجود داشت كه از جنگ جهاني دوم پرهيز شود و شش ميليون انسان كشته نشوند!
وقتیکه او در مدرسهی نقاشي پذيرفته نشد، فكر كرد كه معمار شود، ولي باز هم رد شد.
به نظر میرسد كه ما فقط گلها را میپذیریم، نه بذرها را.
ديدگاه ما چنان سطحي است كه نمیتوانیم گل را در بذر ببينيم و به اين معني، تمام مؤسسات آموزشي جنايتكار هستند. آنها میخواهند كه تو يك گل شوي، تماماً شكوفا شده، معطر، فقط آنوقت است كه تو را میپذیرند.
ولي چرا يك گل نزد شما بيايد؟
اين بذر است كه در درون شكنجه میشود، میخواهد شكوفا شود، برگهای سبز داشته باشد، در آفتاب برقصد و گل بدهد، فقط اين فرصت را به او بدهيد؛ و نخواهيد كه هر گلي، گل سرخ باشد. گل مريم چه؟
براي گل مريم هيچ راهي نيست كه يك گل سرخ شود، فقط میتواند گل مريم باشد.
اوشو (The Messiah, Vol 2)
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
يوگا درمان نيست
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاهی خواندن همین چند جمله کافیست! (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
از «کودکان» بگو! (1)