در ستایش خودخواهی!

خودت را دوست داشته باش. به خودت احترام بگذار. با خودت مهربان باش... در غیر این صورت دوست داشتن به طور کلی برایت ناممکن خواهد شد. اگر هوای خودت را نداشته باشی چطور می‌خواهی هوای دیگران را داشته باشی؟ شدنی نیست!

من به شما می‌آموزم که یک خودخواه باشید تا بتوانید دیگرخواه شوید.

خودخواهی با دیگرخواهی هیچ منافاتی ندارد. خودخواهی اتفاقا سرچشمه‌ی دیگرخواهی است. اما تاکنون همیشه برعکسِ این را شنیده‌اید.

به شما گفته‌اند: اگر می‌خواهی دیگران را دوست بداری، اگر می‌خواهی انسانِ فداکار و دیگرخواهی باشی باید از خودت ببُری. از خودت متنفر باش! اگر می‌خواهی به دیگران احترام بگذاری نباید احترامی برای خودت قایل باشی. خودت را تا می‌توانی تحقیر کن. تا می‌توانی محکوم کن. بگو این بنده‌ی‌ کم‌ترین! این حقیر! بگو من که قابل نیستم! چشمهاتون قشنگ می‌بینه!...

و حاصلِ همه‌ی این آموزه‌ها چه بوده است؟ حالا دیگر هیچ کس، هیچ کس را دوست ندارد!

کسی که خودش را محکوم می‌کند نمی‌تواند دیگران را دوست بدارد. اگر نتوانی حتی خودت را دوست داشته باشی؛ اگر عشقِ تو نتواند حتی به نزدیک‌ترین نقطه برسد چگونه می‌تواند به فواصل دورتر سر بکشد!؟

تو نمی‌توانی چیزی را دوست داشته باشی، فقط تظاهر می‌کنی.

و این چیزی است که امروز داریم: جامعه‌ای پر از ریاکاران متظاهر.

سعی کنید منظورم را از خودخواهی دریابید. نخست باید خودتان را دوست بدارید، خودتان را بشناسید، خودتان باشید و تنها در این صورت است که امواج عشق، تفاهم، مهربانی و دیگرخواهی از شما ساطع خواهد شد.

مهربانی واقعی از مراقبه برمی‌خیزد اما مراقبه نیز پدیده‌ای خودخواهانه است.

مراقبه یعنی لذت بردن از خویش در تنهایی خویش. فراموش کردنِ تمامِ دنیا و صفا کردن با خود!

پدیده‌ای خودخواهانه که از آن دیگرخواهیِ عظیمی برمی‌خیزد...

و تو نمی‌توانی به آن بنازی یا بر سر کسی منّت بگذاری. تو به کسی خدمت نمی‌کنی. آن‌ها نیز حس نمی‌کنند به تو تحمیل شده‌اند. تو فقط به سادگی، عشقِ لبریز شده‌ات را با آن‌ها قسمت می‌کنی. شور و لذت‌ات را سهیم می شوی...


  • اوشو
برگردان: فرهاد ارکانی - 1389