♦ چگونه می‌توانم با پدرم دوست باشم؟ ♦

◄ یك تكنیك عملی: مراقبه روی آینه

همیشه به یاد داشته باش كه از هرچه بدت می‌آید، با آن روبه‌رو شو و از هر آن‌چه می‌خواهی دوری كنی، هرگز دوری نكن!
از هرچه می‌ترسی، واردش شو، این تنها راهی است كه با آن كامل شوی وگرنه همیشه همچون سایه دنبالت خواهد كرد.

باید به یك آشتی دست بیابی، زیرا مخالف بودن با پدرت به هر نوعی خطرناك است، زیرا نیمی از وجودت به او تعلق دارد. تا زمانی كه با پدرت به آشتی نرسی، هرگز با خودت در آشتی نخواهی بود، مشكل این است!
بنابراین، آشتی كردن با پدرت، برای رشد تو الزامی است.

اما راهش چیست؟

چهره‌ی تو حتماً چهره‌ی پدرت را بازتاب می‌کند؛ از او آمده است. این طبیعی است.
باید چنین باشد. همان‌طور كه پیرتر می‌شوی، چهره‌ی پدرت بیشتر و بیشتر به تو شبیه می‌شود و تو بیشتر شبیه او می‌شوی.
و تو این را دوست نداری، برای همین است كه مشكل وجود دارد.

این یعنی كه تو قادر نیستی خودت را دوست بداری. این چهره‌ی خودت است و البته چهره پدرت است و چهره‌ی پدربزرگت و پدر پدربزرگت.
این چهره تمام تاریخ است كه پیش از تو وجود داشته است!
تو تنها نیستی. تو بخشی از یك زنجیره‌ی بزرگ هستی كه به آن متصلی.

اگر پدرت اینجا نبود، تو نمی‌توانستی اینجا باشی؛ تو به سبب وجود اوست كه وجود داری و راهی برای انكار این نكته نیست. تمام انكارها خطرناك هستند. این كاری است كه تاکنون انجام می‌داده‌ای.

و بیشتر و بیشتر خواهی دید كه چهره‌ی پدرت شبیه به چهره‌ی تو است زیرا همان‌طور كه سن تو زیاد می‌شود، چهره‌ات بیشتر و بیشتر او را بازتاب می‌کند و نگاه كردن در آینه را برایت ناممكن می‌کند.

ولی حتی اگر به آینه هم نگاه نكنی، باز تفاوتی ندارد. این را به راه‌های مختلف می‌توانی ببینی، در دست‌هایت، در بدنت، در رفتارت، در حرف زدنت، در لحن گفتارت، در صدایت. او همه‌جا حضور دارد، زیرا تو همچون بخشی از او آمده‌ای.

برای همین است كه در تمام سنت‌ها توصیه شده كه با پدرت به آشتی برسی، وگرنه انسان هرگز با خویش به آشتی نخواهد رسید.

می‌دانم كه این را دوست نداری، ولی این دوست نداشتن را می‌توانی بیندازی. یك كار بكن. در ابتدا دشوار است، ولی باید از این درد عبور كنی.
هر شب دست‌کم بیست دقیقه روی چهره‌ی پدرت در آینه مراقبه كن.
بگذار آنجا باشد و فقط تمام شباهت‌های صورتت را در آینه تماشا كن.

هرچقدر هم كه بخواهی دست بكشی و نگاه نكنی و چشمانت را ببندی، باز ادامه بده و واردش شو. هر شب بیست دقیقه چنین كن و از آن پرهیز نكن.

اگر بتوانی چنین كنی، ظرف سه ماه خیلی اتفاقات رخ خواهد داد: نخست صورتت شبیه صورت پدرت خواهد شد.
و روزی ناگهان خواهی دید كه صورت پدرت از بین رفته است و صورت كس دیگری وجود دارد، شاید صورت پدربزرگت. زیرا او نیز در آنجا وجود دارد، می‌توانی همان‌جا آن چهره را ببینی، چهره‌ای در پشت آن چهره.
تو حامل تمام تاریخ آن سلسله هستی، یك میراث. در چشمانت، در رنگ پوستت، در صورت و در موها و در همه‌چیز.

تو در اینجا تنها نیستی و راهی برای تنها بودن وجود ندارد. تنها راه این است كه با زنجیره‌ای در تماس باشی. هر سلول از بدنت از یك میراث آمده است، از یك سنت طولانی.
پس فقط تماشا كن!

ناگهان روزی خواهی دید كه حتی صورت پدرت از بین رفته است و كس دیگری آنجا قرار دارد. اگر پدربزرگت را بشناسی، شاید او را تشخیص بدهی و اگرنه، چهره‌ای ناشناس را خواهی دید.

اگر صورت پدربزرگت را تشخیص بدهی، آن‌وقت روزی آن نیز از بین خواهد رفت، چهره‌ای دیگر را خواهی دید... قادر خواهی بود عمیق‌تر وارد آن صورت‌ها شوی و ناگهان یك روز خواهی دید كه تمامی چهره‌ها از بین رفته‌اند.
آینه خالی است و تو به آن نگاه می‌کنی.

این واقعه می‌تواند بین سه هفته تا سه ماه رخ بدهد، ولی اتفاق خواهد افتاد.
اگر ادامه بدهی، باید رخ بدهد.
روزی كه تمام صورت‌ها از بین بروند، مشكل تو حل خواهد شد.

آن‌وقت دیگر نیازی به این تمرین نداری.
وقتی تمام صورت‌ها ناپدید شدند، تو به خودت رسیده‌ای و آن وجود، چهره‌ای ندارد، یا همان را چهره‌ی خودت بخوان، ولی این دیگر یك چهره نیست.
◄ اهل ذِن به آن «چهره‌ی اصیل» (The Original Face) می‌گویند و چیزی است بدون شكل.
وجود تو در پشت تمام این صورت‌ها قرار دارد.
به پوست كندن ادامه بده. تو آن را پوست می‌کنی، لایه‌ای جدید ظاهر می‌شود، لایه‌ای دیگر. باز هم آن را برمی‌داری و لایه‌ای دیگر ظاهر می‌شود.
لحظه‌ای فرا خواهد رسید كه تمام لایه‌ها برداشته شده و فقط تُهیا در دستانت باقی می‌ماند. آن تهیا همه‌چیز را حل خواهد كرد.
آن‌گاه برای پدرت، برای پدربزرگت و برای تمام آن مردمی كه وجود تو را ممكن ساخته‌اند، احساس عشق و مهر بسیار خواهی داشت.
و وقتی چنین احساسی داشتی نزد پدرت برو و برای نخستین بار قادر خواهی بود با او ارتباط بگیری.

این روش در ابتدا بسیار دردناك خواهد بود، زیرا وقتی شروع می‌کنی به نگاه كردن به صورت پدرت، چنان واقعی خواهد شد كه لحظات بسیاری خواهند آمد كه فراموش می‌کنی كه آیا تو به آینه نگاه می‌کنی یا كه این پدرت است كه در آینه نگاه می‌کند؟!
کدام‌یک واقعی است؟ تو یا تصویر در آینه؟
و دردناك هم خواهد بود زیرا تو بدت می‌آید و من این بد آمدن تو را درك می‌کنم.

هرگاه عشق ارضا نشده باشد، نتیجه فقط نفرت است.
می‌خواستی او را دوست داشته باشی. تو او را دوست داشتی ولی هرگز پاسخی دریافت نكردی. عشق تو هرگز به تو بازنگشته، در عوض چیزی به تو بازنگشت، عشق تو ناكام ماند. آن ناكامی به چیزی انتقام‌جویانه تبدیل شد، یك انتقام شد.

◄ وقتی كه عشق ارضا نشود، ترش می‌شود. تلخ می‌شود، به نفرت تبدیل می‌شود.

ولی همین بد آمدن تو نشان می‌دهد كه تو هنوز آن مرد را دوست داری، وگرنه بد آمدن وجود نمی‌داشت.
نفرت تو فقط نشان می‌دهد كه تو هنوز منتظر هستی، روزی او خواهد آمد و تو را دوباره همان‌طور كه همیشه می‌خواسته‌ای، دوست خواهد داشت.

ولی در مورد این مشكل فكر كن. شاید او نفهمیده باشد كه تو چه می‌خواسته‌ای، زیرا مردم مشكلات خودشان را دارند. شاید او هنوز با پدر خودش به آشتی نرسیده باشد. برای مثال، اگر بچه‌دار شوی، مشكلی وجود خواهد داشت.

◄ تو یا الگوی پدرت را تكرار می‌کنی، یا این‌كه سعی می‌کنی ضد آن را عمل كنی.

در هر دو صورت مشكل ایجاد خواهد شد، زیرا تو فقط می‌توانی با فرزندت كاری را بكنی كه پدرت با تو كرده است.
این یك چرخه‌ی تكراری خواهد بود.
◄ و دو راه بیشتر وجود ندارد: یا افراط می‌کنی یا به فرزندانت خیلی عشق می‌دهی، زیرا كه هرگز مورد عشق واقع نبوده‌ای و هنوز هم احساس رنجش می‌کنی. ولی این نیز خوب نیست، زیرا عشق زیاد برای كودك خطرناك است. او شروع می‌کند به این احساس كه همه باید او را دوست داشته باشند.
آن‌وقت او از دنیا انتظارات زیاد دارد و در همه‌جا ناكام خواهد شد. دنیا پدر و مادر نیست!
بنابراین اگر پدر و مادری فرزندشان را خیلی زیاد دوست بدارند، او از تمام دنیا چنین انتظاری را خواهد داشت. رفته‌رفته او بیشتر و بیشتر ناكام می‌شود و از تو خشمگین خواهد شد: «چرا مرا از همان اول خیلی زیاد دوست داشتی؟»

تا امروز هزاران راه برای رابطه‌ی درست بین فرزند و والدین مورد آزمایش قرارگرفته است و همگی شكست خورده‌اند.
یافتن یك رابطه درست به نظر ناممكن می‌رسد. اگر خیلی زیاد دوست داشته باشی، كودك از تو خشمگین خواهد شد.
اگر خیلی او را دوست نداشته باشی، او نگرشی بهتر و واقعی‌تر نسبت به زندگی خواهد داشت. او انتظارات زیادی نخواهد داشت و بنابراین ناكام نخواهد شد. از بسیاری از تشویش‌ها و رنجش‌ها پرهیز خواهد كرد.
اما در عین حال، همان‌طور كه پدرت با تو بوده، خشمگین خواهی بود. هنوز هم خشمگین هستی، نمی‌توانی آن را فراموش كنی و فكر می‌کنی كه او به تو خیانت كرده است.
و وقتی پدر خودت به تو خیانت كند، چگونه انتظار داری كس دیگری تو را دوست بدارد؟
بنابراین همیشه به عشق مشكوك خواهی بود. همیشه تردید داری كه پای چیز دیگری در میان است و نه عشق.
اگر بگویم كه دوستت دارم، شك خواهی كرد، زیرا پدر خودت هرگز دوستت نداشته، پس چگونه حرف یك بیگانه را باور خواهی كرد؟!

تاکنون ادراك انسان به نقطه‌ای نرسیده كه بتواند به راه‌حل متعادلی دست بیابد.
هركاری كه انجام دهی خطا خواهد رفت. اگر خیلی هم آن را متعادل كنی، آن نیز ناكام‌كننده خواهد بود چون آن‌وقت همه‌چیز حسابگرانه خواهد بود. تو عشق می‌ورزی، ولی فقط برای برقراری تعادل، آن‌وقت این عشق نیست، عملی حسابگرانه و ریاضی‌گونه است و كودك احساس ناكامی می‌کند. زیرا رابطه، چیزی ریاضی نیست.

رابطه باید چیزی جاری و زنده باشد.
اگر پدر از قوانینی پیروی كند كه باید پنجاه ‌درصد عشق بورزی و پنجاه‌درصد اجازه بدهی تا كودك واقعیت‌ها و دردها و رقابت و مبارزه را درك كند، آن رابطه یک چیز جاری نخواهد بود.
آن‌وقت كودك احساس می‌کند كه پدر فقط یك پدر قانونی است. البته، او همه‌چیز را درست انجام می‌دهد، ولی عمل او چنان درست است كه رابطه، قانونی و رسمی می‌شود.
زیبایی غیررسمی بودن را ندارد.
و باز مشكل به وجود خواهد آمد! مشكلات وجود دارند و هر كس باید به یك آشتی و ادراك دست بیابد. تكنیكی که گفتم به شما بسیار كمك خواهد كرد. پس شروع كنید به مراقبه روی آینه.

◄ همیشه به یاد داشته باش كه از هرچه بدت می‌آید، با آن روبه‌رو شو؛ و از هر آنچه می‌خواهی دوری كنی، هرگز دوری نكن!
از هرچه كه می‌ترسی، واردش شو، این تنها راهی است كه با آن كامل شوی، وگرنه همیشه همچون سایه دنبالت خواهد كرد

اگر پدرت هنوز زنده است، پس هنوز امكانی وجود دارد.
وقتی كه برود، حتی اگر در درونت با او به آشتی رسیده باشی، خواهی گریست كه اكنون دیگر نمی‌توانی نزد او بروی و بگویی، «پدر، من تو را می‌بخشم. پس تو نیز مرا ببخش. تقاضاهای من بسیار غیرمنطقی بودند. من فقط یك كودك بودم و از تمام دنیا و پیچیدگی‌های آن بی‌خبر بودم. اكنون می‌فهمم كه هر آنچه تو انجام دادی، تنها كاری بوده كه می‌توانستی انجام دهی، زیرا تو نیز توسط پدرت و مادرت و جامعه شرطی شده بودی.
ما قطب‌ها از هم دور بوده‌ایم، بین ما فاصله‌ای وجود داشت و نه پلی. ولی من برای هرچه كه انجام دادی از تو سپاسگزارم.»

آشتی با پدرت نگرشی جدید به زندگی‌ات خواهد داد: بیشتر آسوده می‌شوی، بیشتر در وطن خواهی بود، راحت‌تر خواهی بود و روش زندگی‌ات عوض خواهد شد.
وگرنه، این‌گونه كه من شما را می‌بینم، شما در یك تنش پیوسته، تنشی عمیق قرار دارید، زیرا جنگیدن با پدرت یعنی جنگیدن با خودت.

اوشو - یك گل سرخ یك گل سرخ است و یك گل سرخ
(A Rose is a Rose is a Rose)
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد