اگر سکوت می‌کردم اینجا نبودید!

  • پرسش: اوشوی عزیز، این همه سخنرانی! چرا؟؟

اوشو: واقعیت به کلام درنمی آید. واقعیت تنها از طریق اشارات قابل انتقال است. از طریق سکوت و از طریق حضور.

گاه حتی سکوت و حضور نیز به اندازه ی کافی کارآمد نیستند و در نهایت محکوم به شکست‌اند.

حقیقت غایی به هیچ روی، بازگوشدنی نیست. من به سخنرانی برای شما ادامه می دهم اما این هرگز آن چیزی نیست که می‌خواهم به شما بگویم. آنچه می خواهم به شما بگویم، به کلام در نمی آید و اگر درآید دیگر آن چیزی نیست که می‌خواهم بگویم!

این همان دوراهی رازآلود دیرینه است؛ دوراهی عرفان: او می داند آنچه را که نمی تواند بگوید و آنچه می گوید آن چیزی نیست که می داند!

لائوتسه می گوید: «تائو» را نمی توان گفت و اگر گفته شود دیگر «تائو» نیست.

به جای تائو واژه‌ی «داما» بگذارید، می شود «بودیسم»

به جایش حقیقت بگذارید می شود «سقراط»!

حقیقت، مفهومی چنان گسترده است که در واژگان نمی گنجد... اما به هر حال باید تلاش کرد تا در پس همه‌ی این تلاش‌ها گاه برای اندک مردمانی گشاده و «زره ناپوشیده» و هوشمند، اتفاقی ویژه برای لحظاتی کوتاه رخ دهد... نیم نگاهی از آن دورها... اما همین نیم نگاه به بذری در وجود آنان بدل می شود که بالیدن آغاز می‌کند.

آن‌چه می‌خواهم به شما بگویم هرگز پایانی ندارد، به همین سبب سخن گفتن مرا نیز پایانی نیست. در تمام این سال‌ها من بی‌وقفه سخنرانی کرده‌ام و هنوز هیچ نگفته‌ام! مطلقا هیچ چیز... و می توانم همچنان ادامه دهم زیرا آن چه می‌خواهم بگویم گفتنی نیست.

ممکن است کسی بپرسد: پس چرا این همه سخنرانی؟؟


  • من گُنگ خواب‌دیده و عالم تمام کـَر / من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدن‌اش (مولانا)

دلیل‌اش این است: من بسیاری از شما را با صحبت‌هایم شکار کرده‌ام! اگر ساکت و بی‌صدا این گوشه می‌نشستم، خوب البته عده‌ی کمی الان اینجا بودند. اما بسیار انگشت شمار، زیرا درک سکوت، بسیار دشوار است و گاه ناممکن. برای درک این سکوت به هشیاری بسیار بالایی نیاز است و باید تا حدی در تو نیز وجود داشته باشد. و تنها در این صورت دو سکوت گرد هم می‌آیند.

و دنیا ساکت بودن را به شما نیاموخته است. واژه ها را آموخته است، زبان ها را...

من نیز باید از واژه‌ها همچون طعمه استفاده کنم تا شما را شکار کنم. زمانی که به تور افتادید و دیگر راه فراری نداشتید ناچار به سکوت من نیز گوش فرا می‌دهید!

زمانی که واژه‌هایم را جذب کردید رفته رفته سکوتی را که آن‌ها را در برگرفته نیز احساس خواهید کرد؛ واژه‌هایی که از سکوت زاده شده‌اند و چیزی از سکوت را با خود به همراه دارند... رایحه‌ای در اطراف آن‌هاست.

اما آنچه برایتان به کلام می‌آورم نکاتی بسیار ابتدایی و ناقص است که فقط به درد مبتدی‌ها می‌خورد. اندک اندک که شعورتان رشد و سکوت تان عمق می یابد، رابطه‌ی من نیز با شما بیشتر و بیشتر در سکوت فرو می‌رود. حتی زمانی که من صحبت می‌کنم، شما به فاصله‌های خالی بین واژه ها گوش می‌دهید و فاصله‌ی بین خطوط را می‌خوانید. دیگر به واژه‌ها علاقه‌ای ندارید... «بی واژگی» دلخواه شماست و اصل و ریشه‌ی همه‌ی این واژه‌ها.

اوشو - داماپده: راه بودا – جلد 7 فصل

برگردان: فرهاد ارکانی