ازدواج؛ عامل اصلی همه‌ی طلاق‌هاست!

بازسازی ساختار ازدواج از دیدگاه «اوشو»

ازدواج بايد در مرتبه‌ی دوم باشد، پديده‌ي اوليه بايد عشق باشد؛ آن وقت مي‌توانيد باهم باشيد. اين باهم بودن، بايد يك دوستي و يك مسؤوليت باشد. وقتي كه دو نفر عاشق يكديگر باشند، مسؤول هستند، از يكديگر مراقبت مي‌كنند. براي ايجاد چنين مسؤوليت و مراقبتي به هيچ قانوني نياز نيست؛ هيچ قانوني قادر به ايجاد آن نيست. در بالاترين حدّ، قانون مي تواند ساختاري تشريفاتي بر شما تحميل كند كه عشق و دوستي شما را نابود خواهد كرد.

درعين حال، چون بايد در يك جامعه زندگي كنيد، مي توانيد ازدواج كنيد، ولي ازدواج بايد در مرتبه دوم بماند. ازدواج بايد فقط به اين دليل باشد كه شما يكديگر را دوست داريد؛ ازدواج بايد حاصل عشق شما باشد، نه برعكس. در گذشته چنين بوده كه اول ازدواج مي كردند و سپس مي توانستند همديگر را دوست داشته باشند!

اين غيرممكن است: كسي نمي تواند عشق را اداره كند، هيچ‌كس قدرت ندارد كه عشق را خلق كند. عشق وقتي روي مي‌دهد كه اتفاق افتاده باشد.

مي‌تواني دو نفر را كنار همديگر قرار دهي. و اين كاري است كه در طول قرون انجام شده است...

دو نفر را به ازدواج هم درمي‌آوريد. و وقتي كه دو نفر باهم باشند شروع مي‌كنند به دوست داشتن همديگر. درست مانند خواهران كه برادران‌شان را دوست دارند و برادراني كه خواهرشان را دوست دارند. اين يك ترتيبات تحميلي است. و وقتي كه دو نفر باهم هستند، نوعي از خوش آمدن و دوست داشتن پديد مي‌آيد و اين دو نفر به هم «وابسته» مي شوند و از هم‌ديگر استفاده مي‌كنند.

ولي عشق؟! اين رابطه اي كاملاً متفاوت است.

اگر ازدواج اول بيايد، تقريباً غيرممكن است كه عشق هرگز بتواند رخ دهد. درواقع، ازدواج را براي ممانعت از عشق ابداع كرده اند، زيرا عشق خطرناك است. عشق تو را به چنان اوج هايي از خوشي و سرور و شعف و شعر مي‌برد كه براي جامعه خطرناك است تا به مردم اجازه دهد تا چنان بلندايي بالا بروند و چيزها را از آن ژرفاها و از آن بلندي‌ها ببينند. زيرا اگر فردي عشق را بشناسد، ديگر چيزهاي ديگر هرگز او را ارضا نخواهند كرد. آن وقت ديگر نمي‌تواني او را با يك حساب بانكي درشت راضي نگه داري، نه. حساب بانكي درشت كمكي نخواهد كرد، اينك او چيزي در مورد ثروت واقعي مي داند.

اگر انساني عشق را شناخته و آن بلندي‌هاي شعف‌انگيز را تجربه كرده باشد، قادر نخواهي بود كه او را جذب بازي‌هاي سياسي كني. چه اهميتي دارد؟! قادر نيستي او را به كارهاي زشت غيرانساني وادار كني. او ترجيح مي دهد كه انساني فقير باقي بماند، ولي عشقش جاري باشد. زماني كه عشق را بكشي ــ و ازدواج تلاشي است براي كشتن عشق! ــ وقتي كه عشق را بكشي، آنگاه آن انرژي فرد كه ديگر در عشق مصرف نمي‌شود، در دسترس جامعه است تا از آن بهره‌كشي شود.

مي تواني از او يك سرباز بسازي، او سربازي خطرناك خواهد بود. او آماده است تا بكشد ــ هربهانه اي كافي است كه او براي كشتن يا كشته شدن آماده شود! او لبريز از ناكامي‌ها و خشم هاست: مي‌تواني او را به هرجهتِ جاه‌طلبانه‌اي سوق بدهي. او يك سياست‌كار خواهد شد...

كساني هستند كه عشق را نشناخته‌اند. عشقي كه ناكام مانده باشد، به طمعي عظيم تبديل مي‌شود: عشقِ ناكام مانده به خشونتي عظيم تبديل مي شود و تو را وارد دنياي جاه طلبي‌ها مي‌كند. عشقِ ناكام مانده، بسيار ويرانگر است.

ولي جامعه به افراد ويرانگر نياز دارد. به ارتش‌هاي بزرگ نياز دارد؛ به ارتش‌هايي از سياست بازها نياز دارد، به لشگرهايي از منشي‌ها، كارمندان دفتري و غيره نياز دارد. جامعه به افرادي نياز دارد كه بتوانند هركاري را انجام دهند. زيرا آنان در زندگي، هيچ چيز والا را نشناخته‌اند. آنان هرگز لحظاتي شاعرانه را در زندگي لمس نكرده‌اند؛ آنان مي‌توانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فكر كنند كه همه ي زندگي همين است.

عشق خطرناك است.

من مايلم كه عشق در دسترس همه قرار داشته باشد. و اگر ازدواجي صورت مي‌گيرد، بايد محصولي جانبي از عشق باشد و بايد در مرتبه دوم قرار بگيرد.

اگر روزي عشق از بين رفت، براي ازبين بردن ازدواج هيچ مانعي نبايد وجود داشته باشد.

اگر دو نفر بخواهند ازدواج كنند، هردو بايد باهم توافق داشته باشند. ولي براي طلاق گرفتن، حتي اگر يك نفر بخواهد طلاق بگيرد، همين بايد كافي باشد. براي طلاق نبايد به توافق دو نفر نياز باشد. هم اكنون، براي ازدواج هيچ مانعي وجود ندارد. هر دو احمقي مي توانند به اداره ثبت بروند و ازدواج كنند! ولي براي طلاق هزار و يك مانع وجود دارد!

اين رويكردي بسيار جنون آميز است.

به نظر من، وقتي دو نفر بخواهند ازدواج كنند، انواع موانع بايد ايجاد شود: بايد به آنان گفته شود: ”دوسال صبر كنيد. دوسال باهم زندگي كنيد و پس از دو سال، اگر بازهم مايل به ازدواج باهم بوديد، برگرديد.

مردم بايد مجاز باشند باهم زندگي كنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببينند كه آيا باهم جور هستند يا نه؟ آيا مي‌توانند در زندگي باهم يك هماهنگي ايجاد كنند يا نه؟

ولي هركسي مي‌تواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج كند و هيچ‌كس برايشان مانعي ايجاد نمي‌كند. اين مسخره است! و وقتي بخواهي كه جدا شوي، آن وقت تمام دادگاه‌ها و قانون و پليس و همه هستند تا مانع تو شوند! جامعه با ازدواج موافق است و با طلاق مخالف.

من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بين مردم فقط بايد يك رابطه دوستانه، يك مسؤوليت و يك حمايت وجود داشته باشد. و اگر آن روز دور است، تا آن زمان نبايد اجازه داد كه ازدواج امري آسان باشد. مردم بايد فرصت بيابند تا يكديگر را آزمايش كنند، در انواع موقعيت‌ها با هم زندگي كنند. ازدواج، فقط به دلايل احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول، نبايد مجاز باشد.

بگذار اوضاع خنك شود، بگذار اوضاع معمولي شود، بگذار تا ببينند چگونه با زندگي معمولي و مشكلات روزمرّه كنار مي‌آيند و تنها در آن صورت بايد مجاز باشند كه با هم ازدواج كنند.

آن ازدواج نيز بايد موقتي باشد. شايد بايد هر دو سال يك بار بازگردند و آن را تمديد كنند؛ اگر برنگشتند، ازدواج پايان يافته است.

مجوز ازدواج بايد هر دو سال تمديد شود و اگر بخواهند از هم جدا شوند، هيچ مانعي نبايد ايجاد شود.

برگردان : محسن خاتمی

Unio Mystica Vol. One