مذهبی‌ها مذهبی نیستند!

◄ فرقه‌ی مذهبی مرزی منجمد است

هرگاه دیانت راستین می‌میرد، یک فرقه‌ی مذهبی به دنیا می‌آید.
دیانت تنفس می‌کند اما فرقه‌ی مذهبی جسدی بی‌جان است.
اما مردمان زیادی ، درواقع اكثریت، از فرقه‌ی مذهبیِ خودشان راضی هستند چرا که ابداً خطرناك نیست!
یك جسد با تو چه می‌تواند بكند؟!
می‌توانی هر کاری كه خواستی با یك جسد انجام دهی ولی آن جسد نمی‌تواند با تو كاری بكند؛ جسد در دستان تو گرفتار است!

◄ وقتی دیانت زنده باشد و تنفس كند، تو توسط آن تسخیر می‌شوی، ولی نمی‌توانی آن را تسخیر كنی.
نمی‌توانی یك بودا یا یك لائوتزو یا یك زرتشت را تسخیر كنی.
نمی‌توانی منصور حلاج را به تسخیر درآوری... نه، این ممكن نیست. این‌ها كسانی هستند كه آزادی غایی را شناخته‌اند ، چگونه می‌توانی آن‌ها را به تسخیر درآوری؟
آنان توقعات تو را برآورده نمی‌سازند؛ بر اساس خواست تو زندگی نمی‌كنند؛ راه خودشان را دارند.
اگر برایت مناسب باشد، باید با آنان باشی. نمی‌توانی آنان را وادار سازی كه با تو باشند، راهی وجود ندارد!حقیقت نمی‌تواند با تو باشد ، تو باید با حقیقت باشی. ولی دروغ در دستان تو است.
می‌توانی آن را دست‌کاری كنی، می‌توانی هر طوری كه مایلی آن را نشان بدهی، می‌توانی رنگ‌آمیزی‌اش كنی، می‌توانی آن را ببُری و به آن شكل و قیافه بدهی. می‌توانی آن را با زندگی ناآگاهانه‌ات منطبق سازی.

می‌توانی یك هندو باشی: این ناخودآگاهت را آشفته نمی‌سازد. می‌توانی یك مسلمان باشی، تحولی را در تو سبب نمی‌شود. می‌توانی بدون هیچ دردسر یك بودائی باشی، بدون هیچ خطر و بی هیچ ناامنی!
ولی بودن با یك بودا یعنی راه رفتن روی آتش!
هر آنچه در تو غیراساسی است سوخته خواهد شد و فقط آن جوهر اساسی بقا خواهد یافت. و آن جوهر اساسی در تو بسیار كوچك است. چیزهای زیادی در تو دروغین است و خواهد مرد.
بودن با یك بودا یعنی نوعی مرگ.
زندگی بعدها می‌آید، ولی مرگ اول می‌آید.
رستاخیز در ابتدا ممكن نیست، فقط پس از مصلوب شدن روی خواهد داد.
بودن با یك مرشد یعنی آماده بودن برای مرگ و آماده بودن برای یك تولد دوباره.

فرقه‌ی مذهبی یك تسلّی خاطر و یك مصلحت است.
در عوض دیانت راستین، انقلابی و عصیانگر است.

نخست باید با یك دیانت زنده در تماس باشی، آنگاه تمام مذاهب به نوعی تازه آغاز می‌شوند، وگرنه همگی جسد هستند ولی درعین‌حال راحت‌اند!

می‌توانی بروی و گل پیشكش بدهی و تعظیم كنی و آن مزار نمی‌تواند با تو كاری بكند!
می‌توانی با احساسی خوب بازگردی، كه كاری بزرگ انجام داده‌ای، و تو همان احمق قدیمی هستی!
اتفاقی در تو رخ نداده است. فوقش این است كه قدری احمق‌تر از پیش شده‌ای، زیرا اینك یك احمق مذهبی شده‌ای! قبلاً فقط یك احمق معمولی بودی، اینك نمایی از مذهب هم داری. اینك فقط به این دلیل كه به دیدن مزاری رفته‌ای، با آن احساس روحانی‌نمای «من از تو مقدس‌تر هستم» به خانه می‌آیی؛ فقط با دیدار از یك مزار!

◄ من نمی‌گویم كه آن مزارها چیزی ندارند، خیلی چیزها دارند، ولی فقط برای كسانی كه چشم دارند. اگر نتوانی آن را در یك صوفی زنده ببینی، در یك مرشد زنده ببینی ، تو نابینایی ، در یك مزار نیز نمی‌توانی آن را ببینی.

ولی به نظرت مزارها خوب هستند، زیرا تو نیز مرده‌ای!
تو مرده‌ای، مزار مرده است: احساس خیلی خوبی هست، مصاحبت مناسبی است!
تو یك شبح هستی و بسیار مایلی با اشباح زندگی كنی!

داشتن یك فرقه‌ی مذهبی یعنی محدود شدن.
داشتن یك فرقه‌ی مذهبی یعنی كه تو زندگی را تعریف کرده‌ای، از زندگی یك جزم درست کرده‌ای؛ از آن «راز زُدایی» کرده‌ای.
حال دیگر زندگی بی‌نهایت نیست؛ دیگر ناشناخته نیست؛ ناشناختنی نیست. تو آن را به یك نظام فكری تنزل داده‌ای!

◄ تمام تلاش من در اینجا ذوب كردن تمام نظام‌های فكری است؛ ذوب كردن ذهن‌های شما كه یخ بسته و در تعصبات منجمد شده...
تا گرمایی تازه زمین را فرابگیرد.
این خود دیانتی راستین خواهد بود؛ فقط احساسی مبهم، نه یك فكر قطعی و مشخص.
می‌توانی آن را تجربه كنی، ولی نمی‌توانی توصیفش كنی...

این دیانت مانند یك گل نخواهد بود، بیشتر شبیه یك رایحه خواهد بود.
اگر سرما نخورده باشی می‌توانی آن رایحه را احساس كنی.
و شوربختانه سرِ مردمان پر از سرما است؛
آنان از زكامی مزمن در رنج‌اند...
آنان یخ بسته‌اند!

اوشو (بیا، بیا، دوباره بازآ Come, Come yet again Come)
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد