چرا «ناشاد بودن» را ترجیح می‌دهیم؟ (بخش نخست)

پرسش: استاد! روزي برای ما از داستان مردي گفتيد كه بيش از صد سال عمر كرده بود.
يك روز در روز تولدش از او پرسيده شد كه چرا او هميشه خوشحال است.
او پاسخ داد: هر روز صبح كه بيدار می‌شوم، اين انتخاب را دارم كه شاد باشم يا ناشاد، و من انتخاب می‌کنم كه شاد باشم.
چرا ما معمولاً انتخاب می‌کنیم ناشاد باشيم؟

اوشو: اين يكي از پیچیده‌ترین مشكلات انساني است. اين را بايد عميقاً مورد بررسي قرار داد.
همه این‌گونه رفتار می‌کنند، هميشه اشتباه را انتخاب مي‌كنند، هميشه غم، افسردگي و رنجور بودن را برمي‌گزينند. طبعاً بايد دلايل عميقي براي اين وجود داشته باشد و وجود دارد!

نکته‌ی اول: روشي كه انسان‌ها بزرگ می‌شوند، نقشي بسيار قطعي در اين دارد.
اگر ناشاد باشي، هميشه چيزي از آن به دست می‌آوری، هميشه چيزي كسب می‌کنی.
اگر شاد باشي، چيزي از دست می‌دهی.
از همان ابتدا، يك كودك هشيار اين تمايز را احساس می‌کند: هر وقت كه ناشاد است، همه به او همدردي نشان می‌دهند، او همدردي كسب می‌کند. همه سعي می‌کنند به او مهرباني كنند، او عشق را كسب می‌کند؛ و حتي بيش از اين، هر وقت ناشاد است، همه به او توجه نشان می‌دهند، او توجه كسب می‌کند.
و توجه همچون خوراكي براي نفس است. يك محرك بسيار الكلي. به تو انرژي می‌دهد، احساس می‌کنی كسي هستي.
به همين دليل است كه چنان نياز و چنان تمايلي براي كسب توجه وجود دارد.

اگر همه به تو نگاه كنند، تو مهم می‌شوی. اگر كسي به تو نگاه نكند، احساس می‌کنی وجود نداري، ديگر نيستي و يك ناموجود هستي.
وقتي مردم به تو نگاه كنند و با تو مهربان باشند، انرژي كسب می‌کنی.
نفس در رابطه وجود دارد. هرچه مردم بيشتري به تو توجه كنند، نفس بيشتري كسب می‌کنی. اگر كسي به تو نگاه نكند، نفس از بین می‌رود.

اگر همه كاملاً تو را از یاد ببرند، نفس چگونه وجود داشته باشد؟ چگونه احساس می‌کنی وجود داري؟

براي همين است كه به جوامع، انجمن‌ها و باشگاه‌ها نياز است.
باشگاه‌ها در سراسر دنيا وجود دارند، روتاري، لاينز، لژهاي ماسوني، میلیون‌ها باشگاه و انجمن وجود دارند. اين باشگاه‌ها و انجمن‌ها فقط براي اين وجود دارند كه به مردمي توجه بدهند كه نمی‌توانند از راه‌های ديگر توجه بگيرند.

رئیس‌جمهور شدن يك كشور كار دشواري است. مديرعامل شدن يك شركت بزرگ كاري دشوار است. رئیس باشگاه لاينز شدن آسان‌تر است. شخص بسيار مهمي هستي، هيچ كاري نمی‌کنی! اين باشگاه‌ها هيچ كاري نمی‌کنند، ولي بااین‌وجود احساس می‌کنند كه خيلي مهم هستند؛ و رئیس اين باشگاه‌ها مدام تغيير می‌کند: امسال اين و سال ديگر آن؛ و همه توجه كسب می‌کنند!

اين يك معامله‌ی دوجانبه است و همه احساس مهم بودن می‌کنند.

كودك از همان ابتدا سياست‌بازي را فرامی‌گیرد.

سياست اين است: رنجور به نظر بيا، آن‌وقت همدردي كسب می‌کنی، آن‌وقت همه به تو توجه می‌کنند. بيمار به نظر برس، مهم خواهي شد.

و يك كودك بيمار، مستبد می‌شود: تمام خانواده بايد از او اطاعت كنند، هرچه بگويد قانون است.
وقتی‌که شاد است كسي به او گوش نمی‌دهد. وقتی‌که سالم است كسي از او مراقبت نمی‌کند. وقتی‌که سرحال است كسي به او توجهي ندارد.

ما از همان ابتدا انتخاب می‌کنیم كه رنجور باشيم، غمگين و بدبين باشيم و طرف سياه زندگي را انتخاب كنيم. این ‌یک چيز...


نکته دوم كه با اولي در ارتباط است: هر وقت خوشحالي، هرگاه شادماني، هرگاه مسرور و مشعوف هستي، همه به تو حسادت می‌ورزند. حسادت يعني كه همه با تو مخالفت می‌کنند، هیچ‌کس در آن لحظه با تو دوستي نمی‌کند، همه دشمنت هستند.

بنابراين تو آموخته‌ای كه زياد مشعوف نباشي تا کسی با تو دشمني نكند، سرورت را نشان نمی‌دهی، نمی‌خندی.

به مردم وقتی‌که می‌خندند نگاه كن: بسيار حسابگرانه می‌خندند.
خنده‌ای از ته دل نيست، از عمق وجودشان نمی‌خندند.

اول به تو نگاه می‌کنند، سپس قضاوت می‌کنند و تصميم می‌گیرند و آنگاه می‌خندند و تا يك حد مشخصي می‌خندند تا حدي كه بتواني تحمل‌ کنی، تا حدي كه مناسب باشد، تا حدي كه كسي حسادت نكند!

حتي لبخندهاي ما نيز سياسي هستند. خنده از بین رفته است، سرور مطلقاً ناشناخته است و مشعوف بودن تقريباً ناممكن شده، زيرا به آن اجازه داده نمی‌شود.

اگر رنجور باشي هیچ‌کس فكر نمی‌کند كه تو دیوانه‌ای. اگر مسرور و مشعوف باشي و برقصي، همه فكر می‌کنند كه دیوانه‌ای. رقصيدن مردود است، آواز خواندن مورد قبول نيست.

اگر انسان مسروري را ببينيم، فكر می‌کنیم كه اشكالي برايش پيش آمده است.

اين چه جور جامعه‌ای است؟!

اگر كسي رنجور باشد، همه چيز درست است، او سازگار است، زيرا تمام جامعه رنجور است، كم يا بيش. او عضوي از اين جامعه است، به ما تعلق دارد.
اگر كسي مسرور شود، فكر می‌کنیم كه خل و ديوانه شده است!
او به ما تعلق ندارد و ما احساس حسادت می‌کنیم. به دليل حسادت، او را محكوم می‌کنیم. به دليل حسادت به هر ترتیبی كه شده سعي داريم او را به حالت قديمش بازگردانيم.

و ما آن حالت قديم را «طبيعي بودن» می‌خوانیم!

روانكاوها كمك خواهند كرد، تحليل گران رواني كمك خواهند كرد تا اين انسان را به حالت رنجوربودن طبيعي بازگردانند!

در غرب، تمام جامعه با مواد روان‌گردان Psychedelics مخالف می‌کند. قانون، حكومت، دولت، كارشناسان حقوقي، دادگاه‌های عالي، قضات، كشيشان، پاپ‌ها، همه مخالفت می‌کنند. آنان واقعاً با مواد روان‌گردان مخالف نيستند، با مردمي كه مسرور باشند مخالف هستند. آنان با الكل مخالفتي ندارند، با مواد مخدر مخالف نيستند، ولي با مواد روان‌گردان مخالفت می‌کنند، زيرا اين مواد می‌توانند در تو تغييري شيميايي ایجاد كنند... ... ...

... (ادامه دارد)

برگردان: محسن خاتمی
با اندکی ویرایش