مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
گاهی خواندن همین چند جمله کافیست! (3)
◄بخش سوم عصارهی خردِ ناب برای آنها که حوصلهی خواندنِ نوشتارهای بلند فلسفی را ندارند!
◄بخش اول این نوشتار را اینجا بخوانید.
◄بخش دوم این نوشتار را اینجا بخوانید.
«نيچه» میگوید خدا مُرده است.
اين حرف اشتباه است زیرا خدايی که آنها میگویند هرگز وجود نداشته که حالا بخواهد بميرد!
زندگی هست، هميشه بوده و خواهد بود. اين يعنی خدا.
خدا را در نحوهی بودنِ خود جستوجو كن.
خدا را در هماهنگیات با هستی جستجو كن.
پيام من بسیار ساده است: در زندگی کردن حدومرزی برای خود قائل نباشيد.
با تماميتِ وجود، شور و شوق و عشق و نهايتِ احساس زندگی کنيد چرا که غير از زندگی خدايی وجود ندارد.
اگر زندگی کردن درست را بدانی، مُردنِ درست را نيز خواهی دانست!
زندگی نه بیمعناست و نه بامعنا.
زندگی فقط هست!
اما اگر سعی کنی معنایی در آن بیابی طبعاً آن معنا آنجا نیست.
تو خالق بیمعنا بودنِ خود هستی و به دنبال آن یأس است و پریشانی خاطر...
زندگی صرفاً هست.
از آن لذت ببر!
يک انسانِ مذهبی، يک انسان واقعاً مذهبی نه اين مردمانِ بهاصطلاح مذهبی؛ کسی است که میگوید: «من نمیدانم»... وقتی میگویی«نمیدانم» آمادهی آموختن هستی.
وقتی میگویی «نمیدانم» هيچ تعصبی به اینسو يا آنسو نداری؛ هيچ باوری نداری؛ هيچ دانشی نداری.
فقط هشياری داری.
میگویی: «من هشيارم و هيچ عقیدهی جزمی از گذشته با خودم حمل نمیکنم.»
اساس مذهب، برخلافِ هرآنچه تاکنون در جهان دیدهایم، بر پرسشگری است.
اما این موضوع، کار و کاسبیِ مذاهبِ سازمانیافته را حسابی کساد میکند! از همین روست که تقریباً در همهی ادیانِ موجود، روحیهی پرسشگری را سرکوب میکنند و به شما پاسخهای آماده و غیر قابل تشکیک میدهند که سرتان گرم باشد!
بسياری از راهبان فقيرانه زندگی میکنند؛ اما برای حفظ زندگیِ فقيرانهی خود از جيب مردم بدبخت و بينوا میخورند.
آنها میتوانند بهجای پيش گرفتنِ زندگیِ فقيرانه، بروند كار كنند و خلاقيت به خرج دهند و بدینسان زندگیِ پيرامونِ خود را غنی و زیباتر كنند.
آيا من برای آنكه با نابينايان همدردی كنم بايد با چشمان بسته راه بروم؟!
نه، اين معيار خوب بودن و تقوا نيست!
این ریاکاریِ محض است.
برای همدردی با فقرا، به جای خودآزاری و روزه گرفتن، شکمی را سیر کن!
با استاد بودن به معنای ياد گرفتنِ چيزی نيست...
با استاد بودن به معنای مبتلا شدن است.
با ديدن استادی كه بالوپرِ خويش را گشوده و در هوا چرخ ميزند، ناگهان به یاد ميآوری كه آری من هم بال و پر دارم! من هم میتوانم در آسمان صاف و آبی به پرواز درآیم.
استاد بالوپرِ تو را به يادت مياورد.
استاد چيزی را به تو ياد نمیدهد.
او فقط اشتياقی را در تو برمیانگیزد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
این خوشگله چون... اون زشته چون...
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه صاحب «مغز» شدیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ بزرگ؛ از مِهبانگ تا انسان