اوشو؛ مولانا و تصوف (پاسخ به کولمن بارکز)

○ شاید کم‌تر کسی بداند که «كولمن باركز» (Coleman Barks)، يكی ازاساتيد مشهور آمريكايی که مترجم اشعار مولانا و آثار شمس به انگلیسی است، در سال 1989 به جمع «پونا» آمده و با افتخار خود را از شاگردان «اوشو» می‌دانست.
او در آن زمان پرسش‌هایی را مطرح نمود که این یکی از آن‌هاست:

◄ پرسش: رومی گفته است «سوزان سوزان خواهمش...»؛ اين سوختن چيست؟ همچنین شمس گفته «من آتشم!»؛ آيا حرفی برای شمس داريد؟ اين سوختن و آتش چه ربطی به اشراق خود من دارد؟

Coleman Barks
Coleman Barks

◄ اوشو: كولمن، پرسشی خطرناك پرسیده‌ای! زيرا سوختن هيچ ربطی به اشراق تو ندارد. در طريقت اشراق مسئله‌ی سوختن در ميان نيست.
تو عاشق مولانا جلال‌الدین رومی هستی و من نيز اين مرد را دوست دارم ولی بايد درك كنی كه تصوف هنوز هم به خدايی فرضی متكی است. در تصوف، مفهوم خدا همچون يك زن است. روش آنان عشق ورزيدن و تا حد ممكن با تماميت، خدا را دوست داشتن است. اينك تو يك فرضیه‌ی محال را دوست داری و برای آن، تماميت و يكپارچگی مورد درخواست است. تو همان نوع سوختن را احساس خواهی كرد كه عشاق، در مقياسی کوچک‌تر، احساس می‌کنند.

عشاق در قلب‌شان نوعی سوختن را احساس می‌کنند. يك خواست و اشتياق عميق برای ديدار معشوق و اين احساسِ سوختن را ايجاد می‌کند.
عشق ورزيدن به خداوند بايد آتشی بزرگ در تو بيافروزد. تو روی آتش خواهی بود، زيرا تو چيزی ناممكن را موضوع عشق خودت قرار داده‌ای. موضوع عشق تو، چيزی فرضي است. بايد گريه و زاری كنی، و بايد نيايش كني و بايد روزه بگيري و ذهنت بايد پيوسته به ياد معشوق باشد.

ذهن اين ظرفيت را دارد كه هر چیزی را تصور كند. همچنين اين ظرفيت را دارد كه خودش را هيپنوتيزم كند. پس از يك تكرار طولاني، حتي می‌توانی خدا را ببيني، درست همان‌گونه كه تصورش را كرده بودي! اين يك محصول جانبي از ذهنِ توست. تو را بسيار بسيار خوشحال خواهد ساخت، با شادماني خواهي رقصيد!

من با صوفيان بوده‌ام و و بسیار دوستشان می‌دارم اما آنان هنوز يك گام با بودا بودن فاصله دارند. با وجودي كه شعرهايشان زيباست - بايد هم باشد، زيرا از عشق‌شان می‌آید- تجربه‌ی آنان يك توّهم است كه توسط ذهن خودشان ايجاد شده است.

در تصوف، ذهن تا نقطه‌ای كش آورده می‌شود كه تو تقريباً براي معشوق ديوانه می‌شوی. آن روزهاي دوري از معشوق، آن احساس سوختن را ايجاد كرده است.

در طريق مراقبه، «ديان» (dhyan) يا ذن (Zen) ابداً سوختنی وجود ندارد، زيرا فرضیه‌ای نيست، خدايی نيست و مسئله‌ی عشق هم نيست.
اهل ذن فردي بسيار عاشق است، ولی او عشق را تمرين نكرده است، عشق همچون يك محصول جانبي از ادراك او به دست آمده است. او فقط سرشت بودائیِ خويش را تشخيص داده است. مسئله‌ی «ديگری»، خدايي كه جايي در آسمان‌ها نشسته باشد، در ميان نيست.
اهل ذن فقط به مركز زندگي خويش رسيده است و با بودن در آنجا، در عشق و مهرباني منفجر می‌شود. عشق او، پس از اشراق او می‌آید، روشي براي رسيدن به اشراق نيست. ولي براي صوفيان، عشق يك روش است و چون عشق يك روش است، بخشي از ذهن باقي می‌ماند.

در طريقت ذن، تلاش اين است كه به وراي ذهن بروي، به بی‌ذهنی (No-mind) برسی، از تمامی افكار که شامل عشق هم هست، کاملاً خالی شوي.
ذن «طريقت تهی شدن» (Path of Emptiness) است، نه خدايی! نه عشقی!
هیچ‌چیز مجاز نيست، فقط يك تهي بودن خالص كه تو نيز در آن ناپديد می‌شوی.

دیگر چه كسی وجود دارد كه احساس سوختن كند؟ چه كسی هست كه آن آتش را احساس كند؟

بنابراين باوجودي كه من عاشق صوفيان هستم؛ كولمن، من نمی‌خواهم احساسات تو را جریحه‌دار كنم، ولی قطعاً خواهم گفت كه تو مجبوری روزی از تصوف به ذن برسی. صوفيان هنوز هم در تخيلات زندگی می‌کنند، آنان حالت بی‌ذهنی را نشناخته‌اند و چون حالت بی‌ذهنی را نشناخته‌اند، شخصیت‌هایشان هرچقدر هم كه زيبا باشد، به اشراق نزديك هستند، ولي به آن نرسیده‌اند.
به ياد داشته باش، حتي خيلي نزديك بودن هم به معنای «بیدارشدگی» نيست.

اوشو - «رينزايی: مرشد بی‌منطقی» (Rinzai: The Master of Irrational)
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد