نانوا هم جوش شیرین می زند...
من، یک کارگر ساده ۲

۱
با اولین تخم مرغی که صبح روز پنجشنبه داخل تابه شکستم، حالم بهتر شد، میشود گفت آن احساس سستی و راکد بودن که روز قبل در من ایجاد شده بود به یکباره از بین رفت و من حس کردم حالم بهتر شده است.
آدم وقتی به یک برنامه روزانه عادت میکند، در یک روز تعطیل دوست دارد باز هم همان را اجرا کند حتی اگر بعد یک هفته کار نیاز به استراحت داشته باشد و من روز چهارشنبه با اینکه تعطیل بودم، ساعت ۶ صبح بیدار شدم و میل داشتم سرکار بروم.
تمام روز چهارشنبه را در خانه ماندم. قرار بود بروم خانهی یکی از دوستانم اما تمایلی به بیرون رفتن نداشتم. حمام رفتم و لباسهایم را شستم، سپس خوابیدم و مقداری هم کتاب خواندم.
۲
امروز خلوت است، شاید آرامش قبل طوفان باشد، نمیدانم شاید هم چند دقیقهی دیگر چند مشتری داشته باشیم و من کمتر دچار فکرهای الکی بشوم.
محیط کارم را نه دوست دارم و نه دوست ندارم، میشود گفت بیشتر برایم خنثی است. برای همین گاهی احساس پوچی به من دست میدهد. این حس دلایل زیادی دارد و مهمترین آن شاید به این خاطر باشد که فکر میکنم در جایگاه که باید باشم نیستم. من برای کار دیگری ساخته شدهام ولی دست تقدیر باعث شده تا در این جا مشغول باشم. چارهای هم نیست، وقتی جیبت خالی باشد بایستی تن به هر کاری داد. هیچ کس به این خاطر که تو علایق منحصر به فرد خودت را داری به تو غذا، سرپناه و پوشاک نمیدهد.
این که به مواردی علاقه دارم که پولی در آنها نیست خود بزرگترین مشکل زندگی است. البته شاید من هنوز یاد نگرفتهام که چطور از آنچه دوست دارم انجام بدهم پول در بیاورم.
۳
کار کردن در کنار افرادی که شبیه آنها نیستی، کار دشواری است. نه این که من آدم خاص و با سواد بالایی باشم ولی حداقل سعی کردهام که تظاهر نکنم و آنچه را به معرض نمایش بگذارم که خود واقعی من محسوب میشود.
هیچ کدام از همکارانم اهل کتاب نیستند با اینکه بعضی از آنها مشغول تحصیل هستند اما رفتارشان با کسانی که کتاب نمیخوانند زیاد فرقی ندارد. و این میشود که من هم باید برای ارتباط گیری قدری شبیه آنها بشوم و این کار بسیار سخت است. در نتیجه سعی میکنم کمتر حرف بزنم و در سکوت به کار خود مشغول باشم.
۴
حجم موی سرم کم شده است و تارهای سپید کم کم دارند خودی نشان میدهند. هزینهی درمان ریزش مو و رشد مجدد، بالای بیست میلیون تومان است و شاید هم بیشتر. اما با این حقوق کارگری که بیشتر از خرج روزانه نمیشود باید گذاشت پیری زودتر از موعد آثارش پیدا شود. البته با خود میگویم آن سالها که جوانتر و با موی پرپشتتر بودم چه اتفاقی افتاد که اکنون که به سمت میان سالی میروم بخواهد همان اتفاق دوباره تکرار شود. انگار این تنهایی ریشههای عمیقی در نسلی که من حاصل آن هستم دارد و من وارث قرنها سکوت و انزوایی خودخواسته هستم.
۵
اینجا به غیر از من همه سیگاری هستند و آن قدر به آن اعتیاد دارند که با وجود اینکه کشیدن سیگار را هنگام کار منع کرده و برایش جریمهی نقدی تعیین کردهاند اما باز هم در هر فرصتی که پیش میآید محل کار را ترک کرده و در گوشه ای، دور از چشم کارفرما، کامی از سیگار میگیرند. برایم عجیب است که چرا این نسل جوان با اینکه بعضی از آنها هنوز هجده سال هم ندارند، اینگونه به سیگار اعتیاد دارند.
۶
اینجا، دختر و پسر، به عشقهای مصنوعی، به مناسبتهای وارداتی(بخوانید ولنتاین) و به مخدرهایی که نمیدانم اسمشان چیست، ایمانی قلابی دارند.
بعضی هر روز لباس عوض میکنند و طوری سرکار میآیند که انگار به مهمانی آمدهاند و وقتی به یکی میگویی ظرفی را بشور، میگوید لباسم کثیف میشود، در صورتی که برای همین کار حقوق دریافت میکند. حرفی نمیتوانم بزنم جز اینکه با خود میگویم که تو اگر میترسی لباست کثیف شود چرا اصلا سر کار میآیی.
۷
من هم صبحانه را آماده میکنم و هم آن را سر میز برای مشتری میبرم. این میشود که مردم من را که آشپزی میکنم از نزدیک میبینند. مردی با همسرش برای صرف صبحانه آمده بودند، مرد وقتی من را دید گفت به شما نمیخورد که آشپز باشی، بیشتر شبیه استاد دانشگاه یا یک فرد تحصیل کردهای هستی که شغل دیگری دارد. گفتم استاد دانشگاه نیستم ولی مهندسی عمران خواندهام و دست تقدیر من را به اینجا کشانده است. برایم آرزوی موفقیت کرد و بعد از پرداخت صورت حسابش رفت.
۶ اسفند ۱۴۰۳
مطلبی دیگر از این انتشارات
من، یک کارگر ساده
مطلبی دیگر در همین موضوع
# خلیج فارس
بر اساس علایق شما
دیدار دوست دانی چه ذوقی دارد؟