نانوا هم جوش شیرین می زند...
من، یک کارگر ساده ۳

۱
کارکردن و بخصوص در زمانی که سرم شلوغ است، کمک میکند تا به جز زمان حال، به چیز دیگری فکر نکنم. این طور که گذشته و آینده در ذهنم کم رنگ میشوند و این خود عامل یک خوشبختی کوتاه مدت است.
از طرفی دیگر تلاش میکنم تا در مواقعی که زمان آزاد در اختیار دارم، خود را با محیط پیرامون مشغول سازم تا فرصتی برای هجوم افکار مزاحم ایجاد نشود. هر چند گاهی هم رنگ شدن با مردم میتواند خطرناک باشد.
۲
در خانه کسی منتظرم نیست جز کتابی نیمه تمام که انتظارم را میکشد. باید کاری کرد تا درد این بیهودگی کمتر احساس شود.
امروز صبح یک گربهی خیابانی را دیدم. به او نزدیک شدم و دیدم که فرار نمیکند. برای چند لحظه او را نوازش کردم. حس خوبی داشت. هر روز که میگذرد بیشتر به داشتن یک گربهی خانگی فکر میکنم.
۳
یکی از قسمتهای ترسناک زندگی این هست که تو داری درجا میزنی در صورتی که دوستانت در حال رشد و پیشرفت هستند. این یعنی هر روز که میگذرد، فاصلهی تو با آنها بیشتر و بیشتر میشود. از همه بدتر اینکه دیگر توانی در تو باقی نمانده تا خودت را به آنها نزدیک کنی.
آری، من در کارگری درجا میزنم در حالی که دوستانم زندگی کاری بهتری را پیش رو دارند.
۴
از دوستم که گربه دارد در مورد هزینه و نگهداری گربه سوال کردم. گفت بهتر است که گربه نداشته باشی چون وابسته میشوی و وقتی گربه مُرد، از لحاظ روحی آسیب میبینی. بعدش هم دیدم با حقوق کارگری از پس هزینههای نگهداری برنمیآیم پس منصرف شدم.
۵
دلم میخواست همهی وقتم را وقف خواندن و نوشتن میکردم اما متاسفانه این امکان پذیر نیست و چون هر فعالیتی که انسان در راستای علایق خود انجام میدهد، اگر پشتوانهای نداشته باشد، به زودی با شکست مواجه میشود، من هم نیز نتوانستم بدون حمایت مالی، صرفاً به کاری که علاقه دارم بپردازم، پس مجبور شدم سر کار بروم آن هم کاری غیر مربوط به رشتهی تحصیلی، بماند که من عمرم را در مدرسه و دانشگاه تباه کردم اما اکنون فقط یک کارگر سادهام که برای حفظ بقا باید کار کند هر چند که من نیز در درون تمایلی به زندگی ندارم اما چون هنوز جرات ندارم تا به زندگیام خاتمه بدهم لذا باید رنج زنده ماندن را فعلاً تحمل کنم.
۶
وقتی آدم بیکار و بیپول است هیچ وقت در قید و بند ظاهر خویش نیست. میتواند بارها یک لباس کهنه را بپوشد، همچنین از کفشهایش بیشتر مراقبت میکند تا در زمستان آب داخل آنها نرود. البته نداشتن شغل باعث میشود که گذران زندگی سخت باشد اما مزایایی هم دارد مثل این که دیگر قرار نیست با آدمهای احمق روبرو بشود.
اما همین که انسان شاغل میشود و به خصوص بعد مدتها بیپولی اولین حقوق خود را دریافت میکند، ناخودآگاه وارد چرخهی مصرف گرایی میشود. دلش میخواهد لباس نو بپوشد و از طرفی همان لباسهای کهنهای که چندی قبل با آنها احساس راحتی داشته است، دیگر قابل تحمل نخواهند بود و در ادامه حتی با خریدهای بیشتر حس رضایت حاصل نمیشود.
از دیگر رنجهای شاغل بودن این است که مجبورید بودن در کنار انسانهایی را تحمل کنید که هیچ سنخیتی با آنها ندارید.
آری، نه حتی داشتن لباس نو من را خوشحال میکند و نه شاغل بودن و این است که گاهی به گذشته فکر میکنم، به روزهایی که تنها دغدغهام خواندن کتاب بود بی آن که در غم نان و پوشاک و مسکن باشم.
۷
از اول صبح تا ظهر خلوت بود، فکر میکردیم تا شب همین طور ادامه داشته باشد اما بعد از تحویل سال ۱۴۰۴، به یک باره موجی از مردمی که داخل حرم بودند به سمت کافه هجوم آوردند. در آن شلوغی و ازدحام به علت گرما، همه بسیار تشنه بودند.
هیچ کس پیش بینی نمیکرد که در ماه رمضان و بعد از تحویل سال، به یک باره حجم زیادی مشتری به کافیشاپ مراجعه کنند و به همین دلیل برای شیفت صبح فقط دو نفر بودیم. هر طور بود به زوار تشنه و گرما زده خدمات ارائه کردیم، تنها من و یک نفر دیگر.
۸
در روزهایی که میگذرد بیشتر به فکر نان و معاش خود هستم. کسی برای خواندن و نوشتن به من پول نمیدهد. بایستی از بازوی خود کسب درآمد کنم. من هم نیاز دارم کمی زندگی کنم هرچند در زمانهای هستیم که فقط میتوان زنده ماند.
دوست داشتم وقت بیشتری را به مطالعه و تحقیق اختصاص بدهم به صورتی که بتوانم آزادانه به دنبال منابع مختلف بروم و از لحاظ زمانی و مالی در مضیقه نباشم هر چند اینهایی که میگویم دلیل موجهی برای رسیدن به آنچه میخواهم نیست اما باید قبول کرد که برای هر چیزی باید بهایی پرداخت کرد.
روزهایی هستند که احساس تهی بودن میکنم، هیچ میلی به علایق خود ندارم، یعنی خواندن و نوشتن را کاری عبث و بیهوده میبینم و احساس میکنم عمر خود را در این راه تباه کردهام و از طرفی دیگر، هیچ چیز جز کتاب، قلم و کاغد نمیتوانم حجم بینهایت تنهاییام را پر کند.
میشود گفت رفیق واقعی و همیشه در دسترس من کتاب است. البته همیشه بین خواندن و نوشتن تفاوتهایی برای من وجود داشته است. اینکه گاهی با نوشتن بیگانه میشوم اما به ندرت پیش میآید که میلی به خواندن نداشته باشم و اکثر اوقات حتماً باید کتابی برای خواندن در خانه وجود داشته باشد وگرنه احساس میکنم عمر را به بطالت میگذرانم، برای همین همیشه بیش از نیاز کتاب تهیه میکنم، به این جهت که به خود یک جور اطمینان خاطر بدهم که در هیچ شرایطی بدون کتاب نخواهم ماند.
۹
خبر خوب این که بالاخره دو نفر از همکاران پر حاشیه اخراج شدند. اینها کسانی بودند که به مدت سه ماه مجبور بودم رفتارهای بچهگانه و کم کاریهای آنها را تحمل کنم. هرچند که مدیر و سرپرست مجموعه تا جایی که امکان داشت به آنها فرصت داد اما متاسفانه هیچ تغییری در رفتار و کردار این دو نفر که زن و شوهر هم بودند ایجاد نشد و بر عکس بیشتر رو به بد تر شدن پیش رفتند و در ادامه منجر به قطع همکاری با آنها شد.
۱۰
امروز مجموعه رستوران به دستور دادستانی به دلیل خدمات به مسافران در ماه رمضان پلمپ شد.
۱۱
میدانم بی ربط است ولی اگر بابا برای این که باعث شد من در این خانوادهی آشوب و بیهدف به دنیا بیایم، از من عذرخواهی میکرد، شاید او را میبخشیدم، اما میدانم این اتفاق هیچ وقت رخ نخواهد داد.
۴ فروردین ۱۴۰۴
مطلبی دیگر از این انتشارات
من، یک کارگر ساده ۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
من، یک کارگر ساده
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
باغ زندگی ات را چگونه می پروری ؟