می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
دلتنگی از جنس پاییز!
نمیدونم این خاصیت پاییزست یا نه. اینکه بیخود و بی جهت دلتنگ میشی.
دلتنگ دوستی که خیلی وقته ازش خبر نداری؛ دلتنگ مسافرتی که سالهای پیش با خانواده رفتی؛ دلتنگ یک دورهمی در سالهای نه چندان دور؛ و دلتنگی های دیگر!
حتی گاهی میری به دوران دورتر، به دوران مدرسه، و دلت تنگ میشه واس اون روزهای بیخیالی و اون روزهایی که تنها دغدغه ات فردایی بود که قرار بود معلم ریاضی برای حل تمرین بچه هارو پای تخته ببره.
گاهی دلتنگ خنده هایی میشی که جنسشون با خنده های این روزهات فرق میکرد، انگار از تهِ تهِ دِل بودن و الان نیستن!
دلتنگی حس غریبی نیست و همیشه تو زندگی جریان داره و کاریش هم نمیشه کرد. بعضی وقت ها میشه دلتنگی ها رو رفع کرد؛ میشه خبری از دوست بگیری و یا راهی سفری با خانوادت بشی و یا اینکه باز با اونایی که دوسشون داری دورهم جمع بشی.
اما، امان ازون روزی که دلتنگی رو نشه کاریش کرد! اون روز دلتنگی به حسرت منتهی میشه! به آه و ای کاشها میرسه!
پس تا امکانش حس و تا این روزگار ما رو از دلتنگی به حسرت نکشونده، باید دلتنگی رو هرجور شده پَسِش بزنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
"زندگی قانون نانوشته هاست"
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخاطر