نباید یادمون بره وقتی هیچکس نبود،کی بود!
ماه و خورشید
در زمان های دور دور ماه عاشق بزرگترین و درخشان ترین ستاره یعنی خورشید شده بود.
ماه برای خورشید هر شب قصه میگفت
ولی خورشید هیچ علاقه ای به ماه نداشت
و عاشق زمین بود
و فقط برای اینکه ماه ناراحت نشه به قصه هاش گوش میداد .
ماه بیچاره
وقتی دید خورشید عاشقش نیست
از شدت ناراحتی رنگش سفید شد
و دیگه قلبی نداشت
پس از اشک چشاش، ستاره هارو برای خودش ساخت تا شبا که میشه تنها نباشه .
ماه که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود دیگه خورشیدو نبینه
خودشو از صفحه ی آسمونِ روز محو کرد
در دل تاریکی پنهان کرد
و فقد شبا میومد تو آسمون کنار ستاره هاش و میدرخشید،.
-و من هنوزم این قصه روخیلی دوس دارم(:
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ *هجوهگوییهای من*
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخاطر
مطلبی دیگر از این انتشارات
دارم چشمی گریان به رهش