نانوا هم جوش شیرین می زند...
گفتارهای پراکنده (5)
روزگار می گذرد، هوا سرد می شود و من یک روز دیگر از تو دورتر می شوم، هرچه پیش می رود، چهره ات در ذهنم کم رنگ تر می شود اما درد جا خوش کرده است در تمام تار و پوت وجودم، نمی خواهد برود، سنگین اش بیشتر و بیشتر می شود.
بخاری را دیشب روشن کرده ام، شعله های آبی رنگش چه قدر زیبا بودند، با من حرف می زدند، به این فکر کردم که الان کجا هستی، آیا حالت خوب است؟
بعد به خودم گفتم دیگر چه فرقی می کند، همه چیز در توهمی گم شده است، حادثه ای که فقط از آن یک خاطره باقی مانده است. انگار ما سهمی از کنار هم بودن را نداشته ایم. پر بوده ایم از فراموشی و انکار.
آیا نوشتن می تواند زندگی ام را تغییر دهد ؟
این سوال همیشگی ام است، قطعا پاسخی برای آن ندارم، فقط می توانم احتمال بدهم شاید باعث بشود بوسیله ی آن بتوانم با جهان پیرامونم صحبت کنم اما هنوز اتفاق خاصی نیوفتاده است و تنها خودم هستم که باید انگیزه ی کافی برای ادامه دادن را ایجاد کنم.
اینکه گاهی سرد می شوم را درک نمی کنم، انگار که اصلا سوادی برای مکتوب کردن آنچه که در ذهنم می گذرد را ندارم. کر و لال می شوم، این آزار دهنده است که چیزی برای نوشتن ندارم. مثل الان که زور می زنم تا بتوانم چند جمله ای بنویسم.
من برای چه باید برای نوشتن خود را به زحمت بیندازم ؟
وقتی به خودم نزدیک می شوم، آن مقدار زیبایی که از دور چشم نواز است، محو می شود، فقط مقداری گوشت و استخوان که به طور شگفت انگیزی در کنار هم جسمم را تشکیل داده اند و در قسمت هایی، توده هایی از چربی بر روی هم انباشته شده اند.
در دنیایی غوطه ور هستم که هیچ دلم نمی خواهد از آن بیرون آیم، هر چند درونم خالیست و چیزی برای ارائه کردن ندارم. تنها توانایی و ویژگی ام همین نفس کشیدن است، مهارتی عجیب که از بدو تولد، باعث شده بتوانم به زندگی ادامه دهم.
فقط همین و نه هیچ چیز دیگر علت تمایز و اختلاف من با انسان های دیگر نمی شود. شاید این موجب می شود که هیچ گاه دیده نشوم یا انگار کسی با خصوصیات محدود من اصلا وجود خارجی نداشته است اما پس چطور امکان دارد که این خطوط نوشته شوند بی آنکه دستی به قلم آغشته نشود ؟
یک دنیایی خالی که هیچ گاه نمی توانم درون آن را با چیزی پر کنم، همه چیز را می بلعد بی آنکه حتی قسمت کوچکی از آن را اشغال کند. دروازه هایش باز شده اند و بعد از چند سال دیگر چیزی نیست که به درون خود بکشد، هر چه داشته ام را از من گرفته است، آدم ها، زمان و خصوصیاتی فردی که می توانستم با آن خوشبخت باشم.
11 مهر 1400
علی دادخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
کودکان کار!
مطلبی دیگر از این انتشارات
فیلم نصفه نیمه
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوش دارو