زن،در صورت تاریخ این سرزمین همیشه غایب و در سیرت تاریخ اما قصه اش علی حده است!...
آزادی!..
دلم یه نفس عمیق میخواد وسط یه گندم زار؛ درست کنار مترسکی که لباس کهنه نارنجیش بدجور ب دلم نشسته!...
حرف خوب،رقص باد و دل شاد رو یکی یکی لمس کنم!...
یه پنجره میخوام که از پشتش آدمایی رو تماشا کنم که به دور از امر و نهی دنیا هستن !...
یه چشمه که وقتی زانو میزنم وسطش سردیش از انگشت کوچیکه پام تا پیشونیم رو یخ بزنه و آتیش وجودمو خاموش کنه!...
اصلا میدونی چیه...
دلم یه آزادی عمیق میخواد که با دوچرخه برم ب استقبالش ؛ آغوششو برام بازکنه به دور از هیچ سایه ای و این من باشم ک بپرم تو بغلش و با تمام وجودم بو بکشم و گله کنم و اون آرومم کنه !...
آره من میخوام چهارتا پاییز بخوابم تا بتونم تو رویا و خواب با این "آزادی بی قید و شرط" حرف بزنم:)
#دلنوشته
نرگس شیخی
7/4/1401
مطلبی دیگر از این انتشارات
جادوی سیاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
گالری عکاسی من (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساقه طلایی