آن شِکُفتَن شادی را...
آن مرحله قبل از دوست داشتن
آن مرحلهی قبل از دوست داشتن را چنان میپرستم که هیچوقت به روی خودم و جنابعالی نمیآورم که چگونه و تا چه حد دوستت دارم.
همانجایی که ریز به ریزت را زیر نظر میگیرم و رفتارهایت را از بر میشوم. آنجایی که از فرط کنجکاویهایم در طی ماهها، دیگر چیزی که ندانم نمانده و بالاجبار شروع میکنم به شمردن تعداد پلکهایی که در ۳۰ ثانیه میزنی؛ آنجایی که دیگر نمیپرسم قهوهات را چگونه میخوری یا اینکه همراه با چای قند بیاورم یا تلخ مینوشی.
دیگر نمیپرسم فلان چیز را چه رنگ برایت بخرم و نمیپرسم خودکار نوکریز میخواهی یا مداد.
ولی تو درباره خودت هر سوالی که داشتی میتوانی از من بپرسی؛ تیکههای کلامت، حرکت دستهایت، اینکه صفحهی چندِ کدام کتاب بودی، ساعتت را کجا گذاشتی یا هرچیز دیگری که یادت رفته بود را. من همهات را کنجکاوی کردهام و به نحو احسنت تو را آموختهام. حتی بهتر از دروس فارسیِ کلاسِ دوم..
_الفکافالف

مطلبی دیگر از این انتشارات
دنیای دخترها...
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی بند و بار.
مطلبی دیگر از این انتشارات
لبخند بزن