As free as the ocean 🌊🤍
باز به اینجا بیا...

شب هشتم
جان من سلام
شب از نیمه گذشته است و به صبح نزدیک میشویم اما تن من از بیم کابوس های شبانه مجال خواب را به چشمانم نمیدهد؛وقتی مجال خواب از من ربوده میشود چه کاری بهتر از اینکه برای تو بنویسم.
روزهاست که برایم خطی ننوشته ایی ولی میدانم که سرت به کارت گرم است و فرصت نوشتن نداری.
با اینکه واقفم به کارت ولی باز هم روزهایی که تو نیستی نیروی زندگانی از من خارج میشود و گرد غم به جان و زندگیم پاشیده میشود.
از آن روز که خطی نفرستادی برایم بارها و بارها نامههای قبلت را خواندهام و به توصیه هایت فکر کردهام
از اینکه نگران دیر خوابیدن منی
از اینکه دائم گوشزد میکنی که خودت را با کاری سرگرم کن تا فراموش کنی غمهایت را
از اینکه مشتاقی غرهایم را بشنوی چون به قول خودت کودک سرکش درونم را اینگونه میبینی
من روزها به این حرفهایت فکر میکنم و فکر میکنم.
یادت وسیع تر از آن است که با کاری کم رنگ شود
یادت روشنتر از آن است که آوایی آن را بی فروغ کند
یادت بر جانم نقش بسته است پس نخواه که با چیزی بتوانم کمش کنم .
میبینی نبودت مرا بهانه گیر و نازک دلتر میکند؛ پس باش که اگر باشی
رمقی پیدا میکنم برای روزهایم
امیدی برای به سر بردن شبهایم
نوری برای انجام دادن کارهایم
و مِهری برای گرم نگهداشتن دلم
تو باشی من آدم بهتری خواهم بود.
کی برمیگردی؟
کی برمیگردی و این دلتنگی را تمام میکنی؟
آه جانم به لبم رسید و نیامدی.
دوریت مرا کلافه و مستأصل ساخته بازگرد به نزدم تا پروانه هایی که در دلم بال بال میزنند دمی آرام بگیرند.
باز گرد و مرا به من پس بده.
از منه دل نگران
به تویی که نمیدانم در چه حالی

نامه نهم
سلام.تشریفات را کنار گذاشتهام و دلتنگی را با تمام قوا بغل گرفتهام..
روزهای سرد و بی فروغیست جانکم.
خورشید دیگر مثل همیشه درخشان نیست و آبی آسمان کدر شده است و صدای پرندگان روح بخش نیست و روزها تکراری و بی نفس شدهاند؛اما من هنوز در خیالات خام خودم زندگی میکنم.
همانجایی که آبی آسمانش روحت را به شوق وامیدارد و مردمانش از صلح حرف میزنند و دشتها پر از گل است.
همانجایی که من کنار دریا مینشینم و برایت چای میریزم.
دقیقا همانجایی که تو از عمق وجود میخندی و چشامان من از شوق به اشک مینشیند.
من درست همانجا زندگی میکنم.
اگر خواستی برگردی که بعید میدانم اتفاق بیفتد؛ دشتهای نرگس را رد کن و برس به آنجایی که درختان سر به فلک کشیدهاند و در میان سبزهای زیر درختان دنبال دخترکی سرکش باش که کتاب میخواند و دلتنگ دیدارت است.
اینبار اگر آمدی دیگر مرو و جان مرا باز پس بده به من، چون رمقی ندارم.
شاید اگر برگشتی دنیا را با رنگ خیالاتم رنگین کنم و آدم شادتری در واقعیت باشم...
از دخترک رویا باف
به تویی که مرا ترک کردهایی
پینوشت:بعد از روزها دوباره برگشتم با اینکه شوق نوشتن از سر انگشتانم رخت بسته و خستهام..
پینوشت:اگر میخواهید نامههای قبل از ۸ را بخوانید به پست کرم کالبد من سر بزنید.
پینوشت:امیدوارم نور در زندگیتان جریان داشته باشد🤍
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه به فرزندی که زاده شد!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اصالت انسان
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوسههای مرگ