بریده های روزنامه

میدونی دلم چی می خواد؟

یه فنجون قهوه گرم با ی کتاب نو که هنوز بوی نویی میده.

یه آهنگ آروم بذارم برا خودم.

بشینم لبه پنجره لای کلی پتو و بالش و زل بزنم به بارونی که داره خودشو می کوبه به پنجره.

نه نه ... برف! برف سفیدی که داره کم کم میشینه رو زمین

توی یه چشم به هم زدن همه جا سفیده.

بچه ها کم کم میان و شرو می کنن آدم برفی درست کردن.

دنبال هم کردن.

با گلوله برفی هم دیگه رو تعقیب کردن.

سرمای زمستونی
گرمای قهوه
نوازش آرامشبخش موسیقی
بوی کتاب
نرمی بالشا
صدای خنده بچه ها

این چیزی نیس که می خوام.

چیزیه که نیاز دارم!






حتی منو یادتم نیس نه؟
?
اوک مهم نیس
خوش بگذرون. موقع دل خوشیات پیش بقیه باش. موقع غر زدن که شد برگرد.
الان که منو نمی شناسی... غریبه م :))
بعدا شاید یادت اومد

موقعی که تو بهم نیاز داری یادت میاد.

یادت میاد یکی بود که بهت چیزیو داد که عاشقش بود. با اینکه بهش گفتی اگه بهم بدیش دیگه بهت پسش نمیدم.

من بهت دادمش.

عجب اشتباهی...

آخه میدونی؟ ارزششو نداشتی :)





دراز بکشم لب ساحل

دریا آرومه
موجا آروم می خورن به پام
سرم توی ماسه ها فرو میره

نور خورشید میتابه روی پوستم.

با لباس آستین بلند و ی شلوار گشاد دراز کشیدم

خیلی گشااااااد

چشمامو آروم باز می کنم رو به نور خورشید (نور خورشید استعاره از چیزی نیست، منظورم واقعا و حقیقتا نور خورشیده)






پ.ن: تایپ شخصیتی تون چیه؟



موفق باوشیــــــــــــــد :))

و
همین دیگه
ختم جلسه?