من برگشتم... سلام.

.
.


سلام، من برگشتم، خدا.
یه راه طولانی رو رفتم و برگشتم. بیهوده و واهی.
اما حالا دوباره اینجام. خیلی خسته‌ام. منو به خونه‌ت راه می‌دی؟ مهمونت بشم؟

به خودِ قبلی‌م فکر می‌کنم، وقتی که هنوز این راهو نرفته بودم.
همه‌چیز برام تغییر کرده. خودِ قبلی‌م برای تو هم خنده‌داره، خدا؟
مدام نگاه می‌کردم ببینم دنبالم می‌آی، ولی نمی‌دیدمت.
کجا بودی، خدا؟
راه، خیلی طولانی بود. بیهوده و واهی...
مه چشمام رو می‌زد. کور شده بودم. ترسیده بودم. چیزی نمی‌دیدم.
فکر می‌کردم دنبالم می‌آی.
مدام پشت سرم رو نگاه می‌کردم. کجا بودی، خدا؟

دنبال خودم می‌گشتم. دنبال خونه...
یه راه طولانی رو رفته بودم. خسته بودم. می‌ترسیدم برگردم. وحشت داشتم.
فکر می‌کردم فقط باید با مه کنار بیایم، تا اینکه شب شد.
تاریکیَم از راه رسید.
مشت‌مشت مه توی چشمام فرو می‌رفت. نمی‌تونستم چشمام رو ببندم.
تموم شب رو بیدار موندم.
نمی‌تونستم ببینمت. کور شده بودم.
کجا بودی، خدا؟

مه سرد بود. مغزم یخ زد.
اشک‌هام یخ بستن. توی چشمام قندیل بستن.
نمی‌تونستم بخوابم.
بخار نفسم سرد بود.
مدام پشت سرم رو نگاه می‌کردم.
کور شده بودم.
نمی‌تونستم تو رو ببینم.
فقط رد پاهای خودم بود.
مه پوستم رو می‌سوزوند.
صدای مه بلندتر می‌شد.
توی گوشام جیغ می‌کشید.
کر شده بودم.
کجا بودی، خدا؟

دلم می‌خواست برگردم، اما وحشت داشتم.
یه راه طولانی رو اومده بودم.
نمی‌دونستم منتظری برگردم یا نه.
از خودم فرار می‌کردم، تا خودم رو پیدا کنم.
ولی بدون تو، مه رو جستم.

دیگه نه می‌دیدم، نه می‌شنیدم.
مدام پشت سرم رو نگاه می‌کردم.
فقط مه بود.
فکر می‌کردم با اومدن شب، مه از بین می‌ره.
ولی تاریکی اومد و مه سیاه شد، قوی‌تر شد.
احساس می‌کردم در جا می‌چرخم. دور خودم می‌گردم.
همینه که هی می‌رم و نمی‌رسم.
می‌خواستم بخوابم، اما مه هُلم می‌داد.
نمی‌تونستم آروم بگیرم.

زیر فشار مه داشتم له‌ می‌شدم.
دهنم رو باز می‌کردم تا فریاد بزنم، اما مه توی گلوم فرو می‌رفت.
قورتش می‌دادم و قلبم یخ می‌بست.
بوی تند مه، خفه‌م می‌کرد.
کجا بودی، خدا؟

وحشت‌زده بودم... از پیدا کردن خودم...
می‌خواستم برگردم.
می‌خواستم، ولی نمی‌تونستم.
کور شده بودم.
کر شده بودم.
مغزم یخ زده بود.
قلبم هم.

نفسم سرد بود، ولی پیشونی‌م می‌سوخت.
تب کرده بودم.
هذیون می‌گفتم که یعنی خدا کی پیداش می‌شه؟
من دوباره گم شدم.
خدا، وقتشه پیدام کنی.

بعدش چی شد؟
یادم نمی‌آد.

چطور برگشتم؟
اون دستمال نم‌دار روی پیشونی‌م، کار تو بود، خدا؟
انگار صدای تو بود که آروم گفتی: «اشکالی نداره. چیز مهمی نیست. من همین‌جام، درست کنارت.»

تو همون‌جا بودی، خدا؟
نمی‌تونستم ببینمت. کور شده بودم...

به هر حال، من برگشتم، خدا.
دوباره اینجام. :)

سلام.

می‌ذاری بیام توی خونه‌ت؟