همه چی قاطی پاتی

راستش، ایده ای واسه ی نوشتن نداشتم و ندارم، اصلا مگه من نویسنده ام که بخوام نوشته های خوب و با محتوا بنویسم؟

روح من چه شکلیه؟ این شکلی :)
روح من چه شکلیه؟ این شکلی :)


من الان، یه دختر هپلی ام که گرمشه و کولر خونه شون خرابه و موهاش مثل برق گرفته ها رفته هوا!

پس اومده واسه ی دوستاش، چه کسایی که میشناستشون چه کسایی که نمیشناستشون، بنویسه.



تو سرم پر فکره،

فکر،

فکر،

فکر،

واقعا انقدر فکر، که اگر ۵۷۳ بار هم بنویسم فکر، کمه!


یکی از عادت هایی که نمیدونم باید بگم خوبه یا بده، اینه که درباره اینده خیلی فکر میکنم و سناریو میچینم. شاید برای زندگی اینده، در باره همه موارد زندگی، بیشتر از ۱۰۰۰ تا داستان چیده باشم. اما اخرش چی میشه؟ هیچ کدوم از اینها میشه؟ نمیشه؟ کسی نمیدونه، من نمیدونم، حتی مامانمم نمیدونه، خدا میدونه که اونم اسپویل نمیکنتش. (اما من بازم دوست دارم خیالپردازی کنم)




این روزا خیلی دوست دارم برم بیرون از خونه،

الانم دوست داشتم در حال قدم زدن تو پاک یا بازارچه ی محل، کنار مامانم یا رفیقم بودم. من از اولم ادم موندن تو خونه نبودم. ادم مهمونی رفتن هم نبودم. بچه بودم وقتی میرفتیم مهمونی از ثانیه ای که میرسیدیم هر ۵ دقیقه یک بار میگفتم بریم؟ بریم؟ بریم؟ جوری که میرفتم رو مخ بابام تا رضایت میداد هرچی زودتر بریم. من از اولم بیرون رفتنو دوست داشتم. چیه ادم همش از این خونه به اون خونه!


دو تا از نقاشیام مونده که نکشیدم. نقاشی کردن اذیت کننده و خسته کننده نیست، دوسش دارم، اما صد درصد اوقات هم حوصله شو ندارم چون خیلی ریزه کاری داره و نیاز به دقت و حوصله داره‌.

تازه بعد نوشتن این متن، باید برم اجتماعی بخونم، و بعد مادر خانومی که بیدار شد ببینم اگه حوصله داره با هم بریم بیرون، اگر نه یا تنهایی میرم یا اینکه اصلا نمیرم و میمونم نقاشی میکنم.

خودمم نمیدونم چرا دارم مینویسم. و نمیدونم تو چرا تا اینجاسو خوندی ولی دمت گرم??