معماری خوندهای که کمی ادبیات میدونه و سعی داره با کلمهها محصول، خدمات یا ایدهها رو بفروشه!
آبعلی یک مزه ایرانی!
امروز که در لیست خرید میهمانی پیش رو مینوشتم" یک عدد دوغ آبعلی" با این حقیقت مواجه شدم که دوغ آبعلی فقط در تیترهای فواید، تاریخچه و طرز تهیه خلاصه نمیشود. حقیقت این است که ردپای محصولی که به زندگی و سفره مردم نفوذ کرده را باید بین زندگی روزمره همان مردم جستوجو کرد. صحبت از محصولی است که نترسید، تغییر کرد و همهی سنتهای قدیمی را به چالش کشید. آن روزها که آبعلی پاورچین پاورچین قصد ورود به بازار داشت، مردم با گفتن "بیا بریم خونه ما یه نون و دوغ که پیدا میشه" دوغ را محصولی کمارزش، در دسترس و همگانی میدانستند و زنهای ایرانی با دستان پرمهر ماستهای ترشیده را دوغ میکردند. آبعلی شجاعانه وسط میدان ایستاد و مردم را به تجربهای جدید دعوت کرد، تجربهای که مفهوم جدیدی از دوغ ارائه میداد و ثابت میکرد آبعلی با دوغ مشکها فرق دارد. او از پدرش دوغ سنتی یاد گرفته بود چطور خنک باشد و جگرهای سوخته در زندگی را سرحال بیاورد اما فقط این نبود! آبعلی یک قدم جلوتر از دوغهای معمولی مثل پسر تاجری که رویای بزرگتری در سر دارد یک چشم به فرنگیها، یک چشم به ایرانیها تبدیل به محصولی ایرانی شده بود که تکنولوژیهای فرنگی در خود دارد. در زمانهای که کوکاکولاهای فرموله شده در فرنگ، تگری و گازدار با شیشههای ترکهای یکهتازی میکردند و تنگههای بلوری چاق دوغ زندگیهای کسلکنندهشان را بهعنوان یک نوشیدنی بیهیجان و همیشگی پذیرفته بودند، آبعلی از راه رسید!
دوغی گازدار با بستهبندی جدید که ایرانیها را مجاب کرد بپذیرند برای دوغ باید بهایی پرداخت. دوغ که حالا رختی نو و رفتاری مدرن به خود گرفته بود مردم را شگفتزده کرده بود و بهعنوان یک نوشیدنی سفید ایرانی روی میز چلوکبابیها در دست هوادارانش میرقصید.
وقتی یک محصول در قلب و زندگی مردم رخنه میکند به همین سادگی قابل حذف نیست! تاریخ را که ورق بزنیم میبینیم در ایران رژیم سلطنتی رفت، اما آبعلی همچنان استوار با همان فرمول و شیشه و خط نستعلیق قدیمی مانده است.
توی شهر ما مردم تفریحی جز خوردن ندارند. آنجا صدای ساز و صندلی تماشاخانهها کراحت دارند و در پوسته عمومی شهر فقط رستوران رفتن مجاز است. به همین دلیل هم تعداد کافهها و رستورانهای شهر از تعداد آدمها فقط چندتایی کمتر است. البته در مهاجرت اخیری که به تهران داشتم فهمیدم کنسرت و تئاتر هم آنقدرها تفریح محسوب نمیشوند که در پایتخت باز هم "خوردن" یکی از بزرگترین تفریحات مردم نباشد. پس اجازه دهید با اتکا به همین دو نمونه موردی نتیجه بگیرم که تمام ایران همین است. که تمام جوانهای ایرانی ترماولی کلاسهای دانشگاهشان را میپیچند، در 206 یکی از دوستانشان میچپند روی هم و تخته گاز خودشان را میرسانند به طرقبه یا درکه یا همان نقطه از شهرشان که درخت و رودخانه و دکههای آبعلی فروشی دارد. نفری یک بطری آبعلی تگری سر میکشند و بعد برمیگردند به درس و دانشگاه و زندگی و آینده نامعلومشان!
اصلا این بطری شیشهای با کش و قوسهایی که مشخصا وام گرفته از شیشههای کوکاکولاست را میتوان سمبل زندگی ایرانی دانست. سمبل گذر کردن از تمام فراز و نشیبهای زندگی و باخت ندادن. سمبل تمام تفریحاتی که ایرانیزه شدهاند. چون همان جوانها بزرگتر که میشوند توی دورهمیهایشان کنار ردبول و هایپ یک جای خالی هم برای آبعلی درنظر دارند. آبعلی همیشه در خوشی با ما بوده.قدیمترها لب جاده توی باکسهای چوبی یا روی میزهای چلوکبابی، حالا توی دکههای منطقههای خوش آبوهوا و بساط دورهمیهای شبانه!
البته قصه آبعلی فقط این نیست! این شیشههای کوچک را میتوان نمادی از یک مدرسه مارکتینگ دانست که با یک استراتژی درست و بهجا محصولی بیارزش را به یک محصول ارزشمند، محبوب و ماندگار تبدیل کرده است.
دفعه بعد که در دورهمی برای تحمل آن زهرماری از آبعلی کمک گرفتیم یادمان نرود که آبعلی فقط این نیست.
او
تأملات چهلسالگی
روز پنجم و ششم چالش.