ماهی به ماهی، روزی یه ماهی

همونطور که باهام حرف میزنی، یه قبیله ماهی منو به سطح آب می برند و اونوقته که میتونم نفس بگیرم تا یک ماه سر پا باشمو تشنج نگیرتم. انگار اکسیژن هم دیگه جواب نیست مثل قرص هایی که بی هوا هورت میکشم و هزار تا کار دیگه که نمیگم ولی باد کردند مثل جنازه ای که بوش حتی از عمق خواب به مشامت میرسه و تو هیچ وقت به این بو خو نمیکنی. آروم نمیگیری. خوابیدن؟ خوابیدن مساویه با فرو رفتن وقتی فکر میکنی تو حریم امنی و همونطور کورمال کورمال پاتو رو یه بوم میزاری. نه اینکه تیکه تیکه شی نه همونجور تو هوا بین زمین و آسمون معلق و بی تکلیف میمونی. اونوقته که تو گوشت میخونند خواب هم نعمتیه تو این خفقان! و حتی تو با تمام ماهیا و دلفینای قعر آب هم نمیتونن منو به سمت نور حملم کنن.

گاهی به تو فکر میکنم . مثل یه خرچنگ محافظه کار تو کنج امن یه تپه مرجانی که اتفاقا قلمروت هم هست برا خودت عرض اندام میکنی و بالا وپایین میری. خرچنگ بی قراری که شاید تو زندگی قبلیش یه عقرب بی قرار بوده که با زبونش هزار نفرو به خاک سیاه نشونده! اگه اونوقت یه نیش داشتی عوضش الان دو تا چنگول انبری داری!شاید تنها خودت بتونی با چنگولات از خواب بیرونم بکشی که بهم حالی کنی نفس کشیدن یه امر غریزی و سطحی نیست. یه امر آگاهانست که به ندرت صورت میگره. همونطور که فکر کردن یا عشق ورزیدن به ندرت. فکر میکنم رسالت توهمین باشه. تو و قبیله ماهی ها.

یکی از این روزا....بالاخره....-گفته بودم بهت. از بوی هزار ماهی گندیده وبوی تعفن که همه جاروگرفته. ماهی گندیدرو هیچوقت از آب نمیشه گرفت- نه اینکه خیلی دیر باشه از ماهی چیزی نمونده. تنها باید دست به کار شد ترتیبشونو به ترتیب داد. ماهی به ماهی. روزی یه ماهی! آه از دم مسیحای تو و ماهی ها.