چگونه حافظ بخوانیم یک ( مقدمه )

یک قصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است

این را گفتم چون می خواستم از حافظ حرف بزنم . بله می دانم که بسیاری بسیاران درباره او چه ها که گفته اند و نگفته اند و قرن هاست که شرح روی شرح از او می نویسند اما باز هم :

از هر زبان که می شنوی نامکرر است

تا هنوز می توان از وی نوشت ، او را خواند و لطیفه ای ناب از لا به لای واژگان ، به لطف ، نهان و پیدا ، سر می دزدد و عیان می کند و باز از وی نوشت .

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت در بند آن نباش که مضمون نمانده است

صائب

آنها که عمری است همصحبت حافظ بوده اند می دانند آن رندی یی که حافظ دارد نه در گفتار و طعن ها و نیش هایی است که به حکام ظلمت و زاهدان ریایی و صوفیان دجال فعل ملحد شکل می زند که در مضمون پردازی ها و مضمون سازی ها نیز چنان معنا را پیچانده که هر مضمونش خم اندر خم ، معناست . و گویی برای او بطنی است و برای هر بطنی ، بطنی دیگر . و این همه اگر نگوییم از دولت قرآن دارد به خطا رفته ایم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم



شاید شما یا خیلی های دیگر گمان کنید در این روزگار چشم هارا باید شست و جور دیگر باید شعر حافظ رو خواند . بسیار خب ، شما در غربت دیکانستراکشنال و پست مدرن ، سرنا را از سر گشادش بزن ، اما پرسش اصلی اینجاست که آیا در مواجهه با یک امر سنتی یا کلاسیک می توان قرائت و خوانشی تاویل گر یا هرمنوتیک از آن داشت ؟ و در این صورت آیا می توان اعتماد کرد که تمام زوایای متن را به ما نشان می دهد ؟ یا تنها آن جنبه هایی را روشن می کند که خود می تواند درک کند یا به آنها اعتبار می دهد ؟ آیا این گونه برخورد با چنین اثری تقلیل و تنزل آن در حد دسترسی ما محسوب نمی شود ؟

من فکر می کنم گرچه مخاطب می تواند و مختار است فهم و سطح دسترسی خود را از متن برای خود تعریف کند اما این بدان معنا نیست که ما در کشف لایه های پنهان متن موفق تر بوده ایم . هر چند نمی توان منکر این امر شد که با شیفت پارادایم خوانش متن ، دنیای جدیدی به روی ما باز خواهد شد اما این دنیایی است که ما خود خواسته ایم ببینیم نه اینکه متن به ما نشان داده باشد . بله درست است که این تاویلات را از پدیده های درون متنی به دست می آوریم اما آیا این همان معنایی است که ما باید از آن پدیده در نظر بگیریم یا دست کم نزدیک به آن ؟ یا با این شیفت در بعد دیگری سیر می کنیم که نه آن پدیده همان است و نه آن معنا ؟ پس تکلیف متن تولیدی در آن جغرافیای زمانی و مکانی و آن شخصیت منحصر بفرد با آن سابقه تاریخی شخصی و ملی چه می شود ؟ شاید ذهن پرورش یافته در اتمسفر پست مدرن در این هوا اکسیژن کم نیاورد اما مخلوقات سنتی یا خواهند مرد یا جسم نیمه جانی از آنها روی دست فرهنگ خواهد ماند .

هنر حافظ را آنگونه که حافظ سروده باید قرائت کرد . درست از همان مسیری که حرکت کرده . هرچه بیشتر تابع النعل بالنعل او باشیم جهانی که به ما نشان می دهد شفاف تر خواهد بود . اگر بخواهیم به آنچه حافظ گفته نزدیک شویم نه آنچه خود در متن می بینیم .

از جفاهایی که همیشه به او و مانند او روا داشته اند افراط و تفریط در حق آنها و حس مالکیت و مصادره اوست . از آنکه شیعه دوازده امامی منتظر ظهور است تا آنکه تمام جهان بینی اش در تلذذ تمام و کمال از شهوات خلاصه می شود . این میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد . البته شاید این هم از رندی حافظ است که خواص و عوام ، عارف و فاسق ، او را همنشین و همصحبت خود می داند .

با این حال نه آن فاسق شراب خوار با چهارده روایت قرآن خواندن و مسائل حِکَمی و نکات قرآنی و دولت قرآنی حافظ تنگ دل و دل زده می شود نه این ابیات در مذاق آن عارف و صوفی قرآن خوان شب زنده دار و سالک راه حق و معرفت ، تلخ و ترش و گزنده می نماید :

ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ

عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام