سفر به بالاسر ایران(۸)
سفر به بالاسر ایران- بخش هشتم
نوشته: محمدرضا اجاقی
قبل از غروب آفتاب به عاشقلو رسیدم. شهری که از سیه رود هم کوچکتربود. البته شهرکه می گویم هنوز ساختار روستاییش را حفظ کرده بود و احتمالن زمان زیادی ازشهرشدنش نمی گذشت.
ورودی شهرروی یک پارچه که به تیرچراغ برقی آویزان بود نام رستوران و مهمانپذیری نوشته شده بود. مستقیم به طرف آن رفتم. پشت یک رستوران کوچک داخل یک حیاط، پنج اتاق کنار هم ساخته بودند. ازبیرون بد نمی آمد. تازه اگرهم بد می آمد چاره ایی جز خوابیدن درآن نبود. چون آنقدرخسته بودم و احتیاج به یک دوش آب گرم داشتم که نمی توانستم به جای دیگری فکرکنم و تازه اگرهم فکرمی کردم مگربود. مستقیم داخل حیاط مهمانپذیرشدم. صاحب مهمانپذیربا آن که من با او فارسی حرف زدم باز پرسید که آیا ایرانی هستم. بدون آن که بخواهم داخل اتاق را ببینم قیمتش را پرسیدم که بعد از کمی چک و چونه به بیست هزارتومان راضی شد. بعد هم مرا برد تا بهترین اتاقی را که می خواست به من بدهد را نشانم بدهد. اتاقی بود که تنها یک فرش کف آن پهن کرده بودند و چند تا پتو و متکا که آدم دلش نمی آمد حتی دست به آن بزند چه برسد که روی آن بخوابد. خوشبختانه من کیسه خواب داشتم و غمی نبود. حمام را هم نمی خواست بدهد، ولی چون من به قول خودش برایش یک مهمان ویژه بودم راضی شد. درهمان زمان که ما داشتیم دربارۀ حمام چانه می زدیم، یک گروهبان هنگ مرزبانی و یک سربازبا عجله داخل حیاط مهمانپذیرشدند و مستقیم به طرف ما آمدند. گروهبان کلتی برکمرداشت و سربازیک اسلحۀ کلاشینکف به دست گرفته بود. گروهبان گفت شما ایرانی هستید؟ وقتی جواب به فارسی من را شنید لبخندی زد و گفت که خدا خیرتان بدهد، ما فکرکردیم خارجی هستید. چه قدردنبال شما گشتیم تا این جا پیدایتان کنیم. من گفتم چه کسی گفته که من خارجی هستم. گروهبان گفت که به آن ها گزارش داده اند. بعد هم با موبایلش تماس گرفت و با شخصی که آن طرف خط بود حرف زد و گفت شخص مورد نظریک ایرانی است و آن طرف هم داشت چیزهایی می گفت و گروهبان چشم می گفت. بعد از تماس گروهبان از من کارت شناسایی خواست که نشانش دادم. گروهبان عذرخواهی کرد وگفت که الان فرمانده شان برای دیدن من می آید. گروهبان و سرباز از حیاط بیرون رفتند. صاحب مهمانپذیرگفت که یک وقت ناراحت نشوم. من گفتم که ناراحتی ندارد آن ها وظیفه شان را انجام می دهند. بعد از او دربارۀ روستاهای ویران شده و مراتع و درختانی که سوخته بودند پرسیدم. صاحب رستوران گفت کار ارمنستان است. می گفت که چند روزپیش که تمام آن طرف مرز داشت در آتش می سوخت این جا واویلایی بود. گفتم برای چه باید این کاررا کرده باشند. هیچ کشوری با دست خودش طبیعتش را به آتش نمی کشد. گفت آن جا منطقۀ قره باغ است. تازه فهمیدم علت آن روستاهای ویران شده نه به دلیل مهاجرت بلکه جنگ قره باغ بوده. صاحب رستوران گفت که دیروزبه ارتفاعات آینالوکه مشرف برعاشقلو است رفته، دامنۀ این آتش سوزی آن قدروسیع بوده که برایش گریه کرده. داشتم به آن چه که صاحب رستوران گفته بود فکرمی کردم که گروهبان و سرباز دوباره آمدند و گفتند که فرمانده شان می خواهد مرا ببیند. فرمانده که جوان قد بلندی بود و لباس شخصی برتن داشت جلوی مهمانپذیرکناریک ماشین پژو ایستاده بود. وقتی من به طرفش رفتم او هم چند قدم به نشانۀ ادب به طرفم آمد. اول خوش آمد گویی گفت و بعد هم از این که مرا به اشتباه به جای یک توریست خارجی گرفته اند عذرخواهی کرد. من گفتم اتقاقن هرجا چه توی برجک های نگهبانی و چه توی جاده با نیروهای مرزبانی برخورد کرده بود سلام خسته نباشید گفته ام تا بدانند که ایرانیم. فرمانده که دیگرمطمئن شده بود که من خارجی نیستم تذکراتی دربارۀ قوانین مرزی داد و بعد هم گفت هرجا دچارمشکل شدم یا این که دوچرخه ام خراب شد، نیروهای مرزبانی را خبرکنم تا کمک کنند. ازبرخورد گرم وخوب فرمانده وگروهبان وسربازش، حس خوبی پیدا کردم. از آن هاتشکرکردم و بعد از خداحافظی به مهمانپذیر برگشتم.
با اکراه به حمامی رفتم که توی حیاط در کنار توالت ها قرار داشت. سعی کردم از شعاع دوش خارج نشوم. چرا که تنها چیزی که درآن حمام نبود تمیزی بود. آبش هم به تناوب گرم و سرد می شد. اما هرچه بود آبش که آب بود و خستگی از تنم بیرون کرد.
داخل اتاق که شدم و آن را با دقت ورانداز کردم تازه فهمیدم روی فرش پر از آشغال و فیلترسیگارو... است. روی دیوارش هم آنقدرپشه و مگس و حشرات دیگرکشته بودند که آدم را یاد نقاشی های مدرن می انداخت. نمی دانم چرا چنین جاهایی را نظارت نمی کنند. حتمن نباید هتل پنج ستاره باشد. گذاشتن تخت و دادن ملحفۀ تمیز و پاکیزگی که دیگرپنج ستاره و یک ستاره ندارد. متأسفانه ما هنوز برای صنعت گردشگری آماده نیستیم. درهمۀ نقاط ایران تنها دوجا برای اسکان هست، یا هتل یا مسافرخانه. هتل که گران است ومسافرخانه ها هم بیشترشان قدیمی و درب وداغان و کثیف هستند. بیشترکشورها انواع جاها را برای توریست ها فراهم کرده اند که تمیزی شان با هم فرقی نمی کند. از هتل و متل گرفته تا هاستل و کمپ ها ی گردشگری و... امروزه بیشتر از هفتاد درصد گردشگران افرادی هستند که با هزینۀ پائین اقدام به مسافرت می کنند. شما یک هاستل در همین کشور ترکیه یا ارمنستان را مقایسه کنید با یک مسافرخانه درایران.
صبح زود که بیدارشدم توی حیاط، روبروی اتاق کناری یک پژو پارک شده بود که داخل آن یک زن و مرد و یک بچه به شکلی فشرده خوابیده بودند. حتمن دیروقت آمده بودند و دلشان نیامده بود داخل اتاقی به آن تمیزی بخوابند.
بازهم جاده و من و ارس و البته باد که نه بلکه نسیم صبح گاهی که به خاطر مزارع و باغات اطراف به خنکی می وزید. دو راه در پیش داشتم یا تا پارس آباد مغان ادامه می دادم و یا این که به طرف کلیبر می رفتم. باید تصمیم می گرفتم چرا که برای رفتن به کلیبر یا باید از جادۀ آینالو می رفتم یا از جادۀ جانانلو.
جادۀ آینالو که درست بعد از عاشقلو بود جادۀ دشواری بود که می گفتند ماشین جیپ هم به سختی از آن بالا می رود. یک جادۀ کوهستانی و البته زیبا که از دل جنگل های ارسباران به کلیبر می رسید. راه جانانلو که راه جدیدی بود راه استاندارد و بهتری بود. آن هم از جنگل های ارسباران می گذشت. تصمیم گرفتم که اگر قراراست به کلیبربروم ازجادۀ جانانلو به آن جا بروم. با این توجیه که جنگل جنگل است و هرجایی زیبایی های خاص خودش راه دارد. پس به طرف جانانلو رفتم.
هم چنان که می رفتم باز مراتع و درختانی که سوخته بودند دلم را به دردآوردند. آیا واقعن این کاربه عمد بوده وآخردلیلش؟ برای کنترل بهترمرز؟ ازبین بردن طبیعت برای آن که حیات انسانی شکل نگیرد؟ کوچ اجباری؟ یا...؟ دلیلش هرچه باشد، گناهی بزرگ بود.
جنگ قره باغ که بین آذربایجان و ارمنستان پیش آمد اکنون چون آتشفشانی نیمه خاموش است. ارمنستان می گوید آرتساخ مال ماست. جمهوری آذربایجان می گوید قره باغ مال ماست که ارمنستان آن را اشفال کرده. این آرتساخ یا قره باغ همان منطقه ایی است که به موجب عهدنامۀ گلستان از ایران جدا شد.
ادامه دارد...
سفربه بالاسر ایران/محمدرضا اجاقی/مرداد1394
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر به بالاسر ایران(۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر به بالاسر ایران(۷)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر به بالاسر ایران(۳)