غریبی به نام وطن

یادم است وقتی که جرج فلوید در آمریکا کشته شد، انبوهی از هنرمندان انقلابی دست به قلم بردند و کاریکاتورهایی کشیدند که سرشار از درونمایه‌های انتقادی بود. برای مثال می‌توان به پوستری اشاره کرد که توسط خانهٔ طراحان انقلاب اسلامی ساخته و منتشر شد. این پوستر با عنوان «نمی‌توانم نفس بکشم» در تمام رسانه‌های داخلی انتشار یافت. سه سال بعد، در جریان حملات شیمیایی به مدارس دخترانه، زمانی که نفس دانش‌آموزان ایرانی به شماره افتاد، همهٔ رسانه‌ها و هنرمندان انقلابی نیز یکباره خفه‌خون گرفتند. انگار جملهٔ «نمی‌توانم نفس بکشم» دیگر ارزش خبری نداشت، هرچند که وردِ زبانِ ده‌ها دختر ایرانی شده بود.

شاید این هم از عجایب زندگی در ایران است که مرگ یک آمریکایی می‌تواند مهم‌تر از رنج میلیون‌ها ایرانی باشد. انگار باید قبول کنیم که «وطن» چیزی غیر از تیم فوتبال و یک کلمهٔ ناخوانا روی پرچم نیست. انگار باید قبول کنیم که خط فقر و قیمت نان و خودسوزی کارگر و هوای آلوده و کودکان کار و زنان زباله‌گرد و مهاجرت نخبگان و فساد اقتصادی و الخ... مساله‌ای ناچیز و کم‌اهمیت است. ما امروز به قله‌ها نزدیک شده‌ایم، حتی اگر به قعر چاله‌های فلاکت افتاده باشیم.

دو سال از شهریور ۱۴۰۱ گذشت و هنوز روسیاهی به زغال‌ها مانده است. نمی‌دانم آن دسته از ولاییون که با شوکر و اسلحه در معابر عمومی جولان می‌دادند، دقیقاً چه تفاوتی با سربازان جنایتکار اسرائیلی دارند؟ و آیا پاسداران دائمی شرف و انسانیت می‌توانند لحظه‌ای هم به مظلومان ایرانی فکر کنند؟ مگر آن کودکی که در کرانهٔ باختری گلوله خورد و به قتل رسید، چه فرقی دارد با کودکی که مظلومانه در خیابان‌های تهران به خاک افتاد؟ چرا باور به انسانیت هم صرفاً زمانی جلوه و معنا می‌یابد که همسو با ایدئولوژی نظام باشد؟

به یاد تنی چند از شهدای راه آزادی:

مهسا امینی که نامش رمز مقاومت شد
مهسا امینی که نامش رمز مقاومت شد


ابوالفضل امیرعطایی که با ضربات باتوم کشته شد
ابوالفضل امیرعطایی که با ضربات باتوم کشته شد


شهریار محمدی که نماد وفاداری و رفاقت شد
شهریار محمدی که نماد وفاداری و رفاقت شد


خدانور لجه‌ای که در «جمعه خونین» به قتل رسید
خدانور لجه‌ای که در «جمعه خونین» به قتل رسید