من نقاش آینه هام . حقیقت ها رو میکشم و مینوسم ... یه نقاش خیال باف ؛ یه قاصدک که دوست داره همیشه آزاد و تنها باشه ...
هوارکه ، ژن ،ژیان ئازادی...
به نام خدای رنگین کمون
تا حالا شده پسری را در خیابان ببینید که لباسش با لباس بقیه پسر ها فرق بکند ویا خیلی لباسش عجیب باشد ؟ برایمان غیر قابل باور نیست، خیلی ساده از کنارش میگذریم و برایمان مهم نیست . اما ... روزی که دختری شال روی سرش نباشد و موهایش را آزاد گذاشته باشد باید فاتحه آبرویش را بخواند ، ببوسدش و بزاردش کنار .نگاهمان چهارتا میشود ، دهانمان باز میشود و تنها کلمه ای که از دهانمان بیرون میاید کلمهء: "هرزه" است .چرا ؟ چون دوست دارد آزادی را با موهایش فریاد بزند !
آبرو ! کلمه "آبرو" سالهاست در مغزم این کلمه را زیر و رو میکنم که شاید ، چیزی ازش به دست آورم .( درست ، آبرو اگر نباشد زندگی نیست ، اما تا وقتی که این کلمه آسیبی به ارزش هایمان نزدند . )کلمه "آبرو" خیلی وقت است که اسلحه اش را روی سر "آزادی"گذاشته و آماده است که اگر پایش را جلو یا عقب برد ماشه را فشار دهد و کارش را تمام کند .
ننگ ، تهمت ، آزار ،خشم ، توهین ، نیشخند ها، نگاها و... رگبار گرفته میشود به سوی آزادی . آزادی ای که سهم ما دختران ایران است ، این القابی را که به ما میدهید را چشم بسته میگویید؟ چشمانتان باز است و به دخترانی که از شما هستند، اما جنسشان فرق میکند، لقب هرزه گی میگذارید ؟ سوال من این است که تعریف شما از آزادی چیه ؟ به دختری که اگر پایش را بگذارد بیرون، اگر از ته دل بخندد( من که تا حالا نخندیدم ، تو خندیدی؟) ، اگر بی هوا کل بکشد و فریاد بزند ،اگر صدای آهنگش را بالا ببرد ،اگر بخواند ، اگر سراغ رویایش برود...( به خدا نمیشه "اگه" ها رو نوشت ، به خدا نمیشه )میگویید بی آبرو و هرزه . پس تعریفتان از آزادی چیست ؟ نشستن در خانه و تخمه شکستن ( که اگر آن هم برای دختر ها بی آبرویی نباشد !)که شاید خواستگاری بازویمان را گرفت به خانهء خودش برد تا برایش کلفتی کنیم .
من حالا نوجوانی هستم که تنها کلمه" دختر" را یدک میکشم ، هیچ خوشحال نیستم که خدایا شکرت که من را دختر آفریدی ، اتفاقا میگویم : خدایا اگر دختر شدم خب باشه ، اگه ایران به دنیا اومدم اونم افتخاره ، اما چرا دقیقا باید وقتی بزرگ میشم، بترسم لحظه ای شال از سرم بیوفته و ننگ کلمه " هرزه گی " رو با خودم به دوش بکشم ؟ . حق است که دختری در نوجوانی گاه آرزوی پسر بودن کند گاه آرزوی مرگ ( اگر روزی مردم به آبرو بگویی هرگز نمبخشمش).
من یک ایرانی هستم ، یک دختر ایرانی .دختری که هرگز دوست ندارد چشم پدر یا مادرش او را دختری بد ببینند( حتی برای لحظه ای کوتاه) من به ایرانی بودنم افتخار میکنم و هرگز نمیخواهم برای ایرانم دختری خراب و بد شوم. میدانم که زنان ایرانی همیشه قهمرمان و با آبرو بودند ، میدانم ایران همیشه جاودان بود و هست اما... اما خسته شدام . میترسم . از اینکه توسط آبرو آزادام کشته شود میترسم . میخواهم آزادانه بخندم و بخوانم . نمیخواهم رویاهای کودکی ام را خاک کنم . میخواهم مانند تمام دختران جهان روی دوچرخه ای قرمز رنگ با تیشرتی سفید رنگ ، موهایی آزاد بر پشت در خیابان ، بدون هیچ نگاه حریص و زشتی ، بدون هیچ حیرت و تعجبی ، بدون هیچ نگاه پر از ترحم ، رکاب بزنم و کل ایران را بگردم با همان دوچرخهء قرمز .
قصد ندارم از فاحشگی و هرزه گی حمایت کنم . میخواهم وقتی مرا در خیابان با دوچرخه قرمز ، تیشرت سفید و موهای باز دیدید ، ننگ هرزه گی را به موهایم نبندید . دختران ایران ناراحتند ، با خود و دیگران ، با پسران و حتی کشورشان قهرند .آنها میخندند اما در دل اشک میریزند. آنها میخواهند آزادی را فریاد بزنند اما نگاه ترحم رویشان گلویشان را خشک کرده است .ما از ظلمی که بهمان است ناراحتیم .
کاش روزی برسد که دیگر گلویمان رسا فریاد زند: ژن ، ژیان آزادی ...
به یاد دختران ایران ، مهسا( ژینا) ، نیکا، حدیث، سارینا ، یلدا و تمام دختران و پسرانی که برای آزادیشان جنگیدند و آرام سرشان را روی زمین گذاشتند و خوابیدند .
Zhina ...
در مملکت چو غرّشِ شیران گذشت و رفت / این عوعوِ سگانِ شما نیز بگذرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
بلندشو کوروش من
مطلبی دیگر از این انتشارات
قاتل حسن نصرالله منم ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
غریبی به نام وطن