شاعر _ نویسنده _تاریخ خوان_فعال محیط زیست/ وبسایت و شبکه اجتماعی: https://takl.ink/abolghasemkarimi/
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/60
1 .
بچه ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت:
هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا مواظب سیبهاست ...
2.
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچهها درس مىداد.
براى این که موضوع براى بچهها روشن تر شود گفت:
بچهها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مىدانید خون در سرم جمع مىشود و صورتم قرمز مىشود.
بچهها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستادهام خون در پاهایم جمع نمىشود؟
یکى از بچهها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
3.
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.
معلم هم داشت همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگویید : این احمده، الان دکتره.
یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/76
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعر:شماره8/ابوالقاسم کریمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقاله کوتاه:اهدف و مهم ترین احزاب دولتی در رژیم پهلوی ، چه بود؟