شاعر _ نویسنده _تاریخ خوان_فعال محیط زیست/ وبسایت و شبکه اجتماعی: https://takl.ink/abolghasemkarimi/
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/80
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند…
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست؛ بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟!
واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم !
هلمز گفت: چه نتیجه ای می گیری؟!
واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد
از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد...!
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون ! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/64
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا محمد رضا شاه پهلوی حاضر نشد پدرش رضا شاه را از جزیره موریس به ایران بازگرداند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلنوشته