گردآوری : داستان کوتاه آموزنده/54

گردآوری : داستان کوتاه آموزنده/54
گردآوری : داستان کوتاه آموزنده/54

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:

- جرج ازخانه چه خبر ؟

- خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد .

- سگ بيچاره پس او مرد. چه چير باعث مرگ او شد ؟

- پرخوري قربان !

- پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد که تا اين اندازه دوست داشت ؟

- گوشت اسب قربان و همين باعث مرگ او شد.

- اين همه گوشت اسب از کجا آورديد ؟

- همه اسب هاي پدرتان مردند قربان !

- چه گفتي؟ همه آنها مردند؟

- بله قربان همه آنها از کار زيادي مردند .

- براي چه اينقدر کار کردند؟

- براي اينکه آب بياورند قربان !

- گفتي آب؛ آب براي چه ؟

- براي انکه آتش را خاموش کنند قربان !

- کدام آتش را ؟

- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .

- پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود ؟

- فکرمي کنم که شعله شمع باعث اين کار شد قربان !

- گفتي شمع؟ کدام شمع ؟

- شمع هايي که براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !

- مادرم هم مرد ؟

- بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان !

- کدام حادثه ؟

- حادثه مرگ پدرتان قربان !

- پدرم هم مرد ؟

- بله قربان مرد. بيچاره همين که آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت .

- کدام خبر را ؟

- خبرهاي بدي قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يک سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!