این چند روز؟

نباید بهت باخت میدادم .

بعد از مدت های طولانی اولین بار بود که ..شکسته بودنمو بهت بروز دادم.

حس کردم میتونم مثل /میم/ رفتار کنم . درسته اون هشت سال بزرگ تره اما احساس کردم میتونم مثل اون باشم و تو نگرانم شی.

می دونی همیشه بهم میگی که از اون بهترم..اما من حسش نمیکنم . شاید حسادتم مثل بچه های کوچولو به نظر برسه اما حسیه که در من وجود داره .

بعد از نمره هجده زیست سال هفتم و حرفایی که بهم زدی یاد گرفتم بروز ندم. بروز ندادم.

امتحانایی بودن که..نخونده بودم، کم خونده بودم ، سخت بودن، سرشون مریض بودم و هزار تا بهانه دیگه اما در اکثرشون من هیچی بهت نگفتم کتابامو برداشتم و شده با نور حموم شده با چراغ قوه هر جور شده خوندم و نمره کمتر از بیست و نوزده و نیم ، نوزده نیوردم. فکر نمیکردم نمره کمی باشه تا وقت یکه چشماتو دیدم.

درس یک،دو،سه،چهار رو کامل خوندم فقط سر سه صفحه اخر درس پنج خوابم برده بود و یک ساعت به امتحان بیدار شدم..بهت باخت دادم،بهت بهانه دادم کاری که قسم خوردم انجام ندم..و الان نگاه کن حتی سوالایی که بلد بودمو هم نتونستم جواب بدم..در بهترین حالت میشم نوزده .. و اونوقت تو از صبح تو نگاهت یه چیزی میبینم که ازش خوشم نمیاد. میگن چشما دروغ نمیگن. توم سعی نمیکنی قایمش کنی..من خیلی دوست داشتم ..الانم دوست دارم ..اما چرا همش این حسو میدی که من بچه ی ناامیدیتم.

خودم فهمیدم که کافی نیستم. اونی که میشینی باهاش درس میخونی قهر میکنه میری دنبالش کمکش میکنی میشینی دعا میخونی نمره کامل بگیره..اون همونی نیست که وقتی سر امتحانش بود سه ساعت کامل ازش شکایت کردی و گفتی که اذیتت میکنه با درسش؟ یا همونی نیست که میگی از من بچه تره؟

اونوقت چرا اون برات عزیزتره. من کاری ندارم . نمیخوام رابطه شما دو تا رو بهم بزنم . برای همین اینجا می نویسم به جای اینکه بیام تو روتون بگم و بدتر کنم اوضاع رو . اون هر جا قهر میکنه دنبالش میری و میشینی باهاش درس میخونی ارومش میکنی بهش میگی اشکال نداره ..ولی من .. وقتی حالم بد بود ومطمئنم صدای زجه هامم شنیدی اما نیومدی دنبالم ..یا حتی چیزی نگفتی..تنها چیزی که گفتی این بود که : اشکال نداره ولییییییییی....

میدونم با توجه به سنش درساش براش سخته منم با توجه به سنم درسام برام سخته اما جوری که شما واکنش میدید من فقط حس اینو میگیرم که ....بیخیالش.

الان ازت نمیخوام من رو اولویت بزاری ، من وقتی به پیش بینی شخصیتی و عواطف شما کمی مهارت پیدا کردم خواسته هامو مطرح نکردم . برای اون چیزی که شما باهاش مخالف بودید نجنگیدم چون میدونستم اخرش مقصر من نشون داده میشم و اونی که مطابق با استاندارد شما و جامعه ی در فکر شما نیست من میشم و انگشت اتهام به سمت من گرفته میشه پس فقط کتابمو برداشتم اومدم یه طبقه ی جداجایی که سرماش مثل منه ..اومدم و اروم درسمو خوندم . کارامو انجام دادم و ادم بی صدایی شدم ..و با چیزایی مثل کوه کتابا، جدولا،نکته ها، این همه هارد و فلش، سیمایی که اگه حواست نباشه ممکنه بهشون گیر کنی و بخوری زمین، ستاره های بافتنی ،گلدونای کنار میز که افتاب بهشون میخوره ، جلد قهوه فوری و قمقمه اب جوش ،پلاستیک برگه باطله ها، موج رادیو که بعضی وقتا میشه ازش داستان شاهنامه کشید بیرون، نوار کاست اهنگای قدیم خودمو داخل دو متر مربع سرگرم کردم هر چند براتون کافی نبود .

خودم؟ ترک برداشتم . شکستم توی تاریکیم اما یه نوری داره اون دور دورا بهم چشمک میزنه کارنامه ها میاد و من بازم میشکنم .

از اخرین امتحان تا پایش شش هشت روز وقت دارم

الانم منم و سرعت دو سه برابر این فیلما ، درسنامه ها جزوه ها نکته ها تستا..

هر وقت بهتون میگم خستم میخندنین ..شما کین من کیم

اها یادم اومد..من همونیم که تلاش میکنم زنده بمونه.

i will try to stay alive

این جمله اینروزا وصف حالمونه نسخه اصلیش اینه: در اغوشم بگیر و نجاتم بده قاتلی به دنبال من است هر از گاهی در اینه میبینمش.

اما این یکم با ماها جور در نمیاد میدونید اغوش ها زیادی برای ما دورن اونقدر دور که مطمئنم برای رسیدن بهشون باید از دست قاتل خیلی خوب فرار کنیم.همه چیز امر بقاست اینطور نیست؟.فرار رو شروع کنیم؟